قبلاً در مورد قرون وسطی صحبت کردم اینجا از چند نفر اسم میبرم که شاید بهشون کمتر توجه کردم تا حالا:
ایشون کلی نظر مهم داشتن که به طرز عجیبی رها شدن! مثلاً
جالبه بدونید این حرف رو داره ۳۵۰ سال قبل از اختراع تلسکوپ میزنه.
شاگرد همین آقای گروس تست بوده🙂 و یه نگاهش رو خیلی دوست داشتم، میگه:
چهار چیز نمیذاره به حقیقت برسیم:
آخ که من چقدر در مورد این آخرین نکته حرف زدم و چقدر دلم ازش پره... مثلاً کتابخوانیهای پوچ!
یه خلاصهای از نگاه بیکن هم بگم:
مرجعیت کتاب مقدس باید با عقل همراه باشه، عقل باید با تجربه محک زده بشه و تجربه هم دو نوعه، درونی و بیرونی.
ایشون کسیه که با ترجمه و تفسیرهاش تاثیر زیادی در معرفی ارسطو داشت و چیزی که من خوشم اومد اینه که مخالفتهاش با ارسطو رو هم بیان کرده و اونو عقل مطلق در نظر نگرفت.
حالا اروپای قرون وسطی درگیر یه مشکله! آثار یونانی جذابه ولی با مسیحیت نمیخونه، شاید کسایی مثل ماگنوس که کشیش هستن بیایمان نشن ولی مردم عادی رو به کفر میکشونه! چه کنیم؟
آکویناس اومد تا با جدایی دین و علم و تعیین محدوده محتواییِ هر کدوم این دو رو با هم آشتی بده.
جالبه همه میخواستن هم ارسطو باشه هم نباشه، باشه چون حرفاش جذابه، نباشه چون با دینشون نمیخونه. تو اسلام هم همین داستان رو داریم.
خلاصه این قرنها با ادامه راه آکویناس پیگیری شد و کمکم فیزیک در مسیر رشد قرار گرفت.
چرا فیزیک؟
انگار فیزیک تنها (یا بهترین) زمینهای بود که میشد اون دقت و آزادی اندیشه لازم رو درش به کار برد، چیزی که در سایر زمینهها دشوار یا محال بود.