
دوستانی دارم که مدتهاست با هم دوستیم ولی کج دار و مریز! این حالت کمی ناراحتم میکرد و همیشه دلم میخواست در مورد این موضوع با آنها حرف بزنم. حرف دلم را بگویم و نظرشان را بدانم. امروز به خودم جرئت دادم حرفها و افکارم را برایشان نوشتم. و چندی بعد ارسال میکنم.
امسال برای من سال رهایی از گیرهای بیخود است و به خودم گفتم زندگی مگر چند روز است که سخت بگیریم و لذت نبریم. دوستانم خوبند و چه بهتر از این خوبی استفاده کنیم.
امروز هم یادداشتم کوتاه است چون ظرف نوشتنم را در سه جای دیگر خالی کردهام. اما پایبندی به این روزنوشتها برایم هیجان خاصی دارد. شاید چون سبا میخواند. شاید چون همراه سبا هستم. شاید چون اینجا حس میکنم به سبا نزدیکترم، چیزی که در واقعیت کمکم دارد به حسرت تبدیل میشود. تا اشکم درنیامده بروم ...
تا فردا ...