اخطار: این پست فقط یک نگاه شخصی است.
من همیشه با استعدادیابی مشکل داشتم و هنوز هم مشکلم باهاش حل نشده!
اگه بگذرم از اینکه اغلب اونی که استعدادیابی میکنه خودش تعطیله،
اگه بگذرم از اینکه حتی اگه استعدادی رو درست تشخیص بدن در گند زدن به اون استعداد و هدر دادنش ماهرند،
اگه بگذرم از اینکه استعداد رو در حد یک جوِ زودگذر اجتماعی پایین آوردن.
میخوام بگم استعداد رو خود آدم باید کشف کنه، اصلاً شاید یه آدم مستعدی دلش نخواد توی اون راه قدم برداره و بر عکس یه آدمی که استعداد خاصی نداره عاشق اون راه باشه.
قبلاً هم گفتم ما خییلی داریم فرد رو فدای جامعه میکنیم و این شکلی به خودش گرفته که انگار ناگزیره، اونقدر ناگزیر که حتی فرد هم برای فدا شدن مشتاقه🤪 حتی اگه اون فدا شدن اونقدرا هم ارزنده نباشه.
بهتر بگم: طرف عاشق اینه که راننده مسابقه باشه ولی به خاطر استعدادش در موسیقی میشه بهترین ویولونیست جهان.
این نامردی نیست؟
جهان بدون اون ویولونیست همیشه میتونه یه بهترینی بسازه، دیر یا زود، ولی اون فرد عمرش تموم شد و راننده مسابقه نشد😔
در خوانش تاریخ علم به کلی آدم برخوردم که از هر قشر و وضعیت و اعتقادی بودن ولی چیزی که جالب بود اینه که خودشون انتخاب کردن...
اونایی که بزرگ شدن و کاری کردن و تکونی به خودشون و جهان دادن اونایی بودن که خودشون عاشق این کار بودن...
راستش الزاماً هم مستعد نبودن.
به نظرم این خواستنه که مهمه، نه استعداد مهمه، نه حمایت مهمه و نه هر کوفت دیگهای.
ما داریم نسلی بار میاریم که حتی خواستن هم دیگه براشون شوقی نداره... براشون میخریم، میجویم، قورت میدیم، دفع میکنیم و بعد منتظر رشدشون میشینیم.
کلاس و موسسه استعدیابی، برنامههای مسخره اندر مسخرهی استعدادیابی و خلاصه هر چیزی که باعث بشه جیب مردم به همراه مغزشون خالی شه و حتی نتونن تو خلوت خودشون چیزی رو بخوان...
شوق خواستن چیزی خودجوش از درون خودشون.
تا اینجا تاریخ علم بهم نشون داد که خواستن و علاقه مهمتره، حتی اگه به هدف خاصی نرسه یا حتی اگه راهو اشتباه بری.
کاش نسل بعد زندگی بهتری داشته باشن. کاش براشون زندگی بخوایم نه نمایش.