هنوز نرفتم سراغ ادامه تاریخ علم کمبریج و در ادامهی انقلاب علمی (که افتادم تو چالهاش) تصمیم گرفتم هر فایل دیداری از دوران کپرنیک و گالیله دارم ببینم.
یه دوره تاریخ علم بود که دیدم و انصافاً هم قشنگ بود.
یه ویدئوی خیلی جمع و جور هم از فیزیک دیدم که از کپرنیک اومد تاااااا امروز، اونم خیلی خوب بود.
ولی چیزی که ذهنمو مشغول کرد محتوا نبود، این دو مدرس بودن!
یکیشون دکتر و جوان و محیط آکادمیک دانشگاهی
دیگری نمیدونم با چه مدرکی ولی پا به سن گذاشته و در محیط خصوصی.
یه مجموعهی دیگه هم از اون استاد جوان دیدم و اتفاقاً همیت مجموعه ذهنمو مشغول کرد، الان توضیح میدم.
در مورد دکتر جوان:
در مورد اون آقای مسن:
من سر کلاس اون دکتر جوان کمکم حوصلهام سر میرفت، حس میکردم فقط بررسی داریم بدون هیچ تفکر نقادی، بدون هیچ نگاه شخصی، بدون هیچ پنجرهای!
درست مثل شونهی غول! از بد و خوبش حرف نمیزنم... از تفاوت حرف میزنم.
و سر کلاس اون فرد دوم، همش میترسیدم که نکنه توی نگاهش غرق شم، نکنه این حجم از نگاهِ مشخص و زنده و آمادهی اصلاح روی فکر کوچولوی خودم سایه بندازه، نکنه چشمانداز پنجرهی کوچیک خودم دیگه دیده نشه!
بعد از هر دو تدریس به نظرم رسید که احتمالاً تفاوت موضوع این دو هم در این روند بیتاثیر نبوده ولی به هر حال من دلم نمیخواد روی شونههای غول موندگار بشم... برای یکبار دیدن خوبه ولی بعد میخوام برگردم پشت پنجرهی خودم و با چشم خودم، فکر خودم، درک خودم جهان رو ببینم.
به استاد دوم حسودیم شد... به این حجم از نظم فکری...🤪
پینوشت: حواسم هست که نظام آموزشی ما معلمها و اساتید رو تغییر میده، حواسم هست که گاهی شاگردها واقعاً ذوق معلم رو کور میکنن، حواسم هست که معلمها برای تداوم برخورد با شاگردایی که چیزی نمیدونن در راستای کمتر گفتن پیش میرن.
من حرفم اینجا فقط حس خودم بوده از این دو برخورد، فعلاً نقدی بر هر کدوم از اینها ندارم.