
حرفهای این پست هیچ ربط مستقیمی به علم نداره ولی در راه علمخوانی بهشون برخوردم!
وقتی توی تاریخ به در همتنیدگیها نگاه میکنم همیشه متعجبتر از قبل میشم! خرافات زمانی دانایی محسوب میشده و حتی اگه از بعضی چیزها چشمپوشی کنیم خرافات بستر اولیهی علم بود! همونطور که بستر اولیهی دین هم بود! شاید اساطیر هم بتونیم تو همین بستر جا بدیم! بسترش بزرگه😄
ولی الان علم کجاست و دین کجاست!
توی قضیهی گالیله و برونو -که گالیله حصر خانگی شد و برونو سوزونده شد- قانون عادل بود؟ به طور کلی قانون عادله؟
به نظر من همونطور که علم یعنی درک ما از جهان بسیار ناقصه؛ درک ما از انسان هم بسیار ناقصه و به این ترتیب قوانینی که برای خودمون وضع کردیم هم پر از سوراخه!!! حتی اگه بگذریم از راههای دور زدن قانون - که خودش این روزها یه شغل محسوب میشه! شغلی که خلافکار و قانونگزار رو همکار میکنه- اجرای درست قانون هم خیلی از مواقع دور از عدالته.
این یادداشت چند وقت پیشمه:
قانون واقعاً برای اجرای عدالت نیست. علاوه بر اینکه نمیتونه مجری عدالت باشه هدفش هم این نیست. بیشتر هدفش برقراری نظمه! مثل ناظم توی مدرسه. انگار جامعه از ترس هرجومرج قانون رو میکنه چوب تا بتونهبه پشتوانهی اون و البته قداستی که بیخودی براش ایجاد کرده، نظم رو حفظ کنه.
ادامهی حرفهام میره تو فیلم و ادبیات! ولی با فکر کردن به داستان گالیله بیشتر یاد این موضوع افتادم.
چیزی که این خط فکری رو به اخلاق میرسونه اینه که اخلاق زیاد در قید و بند قانون نیست و گاهی میتونه سوراخهای قانون رو بهمون نشون بده.
اما اخلاق هم کم سوراخ نداره! اخلاق مبتنی بر چیه؟ فرهنگ زمانه؟ تصورات رایج؟ نظر اکثریت؟ نگاه قُدما؟ اخلاق هم متاسفانه رو زمین سفتی نایستاده!