داشتم طبق نصحیت جناب سعدی رویکرد به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل رو تو زندگیم اجرا میکردم که یه اتفاق تلنگر زد که رفیق حالا چرا راه بادیه؟
سه هفته پیش بود که خواهرم لینک یه پرسشنامه رو برام فرستاد، نیروی کارآموز تولیدمحتوا میخواستند. حدود سه سالی میشه که جستهگریخته تو حوزه تولیدمحتوا فعالیت میکنم و یک سالی میشه که شاغل شدن تو این زمینه برام دغدغه جدیتری شده. راستش من شغل رو یه فعالیت برای درآمدزایی نمیبینم؛ تجربه شرکت کردن توی کارگاههای مختلف، نشستن پای صحبتهای آدمهای حرفهای و حتی همین دو سال دانشگاه بهم ثابت کرد، تئوریک خوندن و فقط بلد بودن اصلا کافی نیست. بعضی وقتها شرایط در واقعیت پیچیدهتر از الگوهای ازپیش تعیین شده میشه و اگه تجربه کافی نداشته باشی و مثل همیشه عمل کنی، خرابکاری خسارتزایی بهبار میاری. کارآموزی فرصت خوبیه تا فاصله اون چیزی که یادگرفتی و اون چیزی که درعمل باید انجام بدی رو کم کنی.
شغل و تجربه عملی هم بخشی از یادگیریه. اگه حرف از کار رسانهای و شبکهای باشه که دیگه بیشتر. بذارید براتون یه مثال واقعی بزنم: سه سال پیش با جمعی یه کمپین زدیم. روزهای کرونایی بود و درگیریهای آموزش آنلاین. تصمیم داشتیم برای چندتا دانشآموز کمبرخوردار تبلت بخریم. شروع کردیم تولیدمحتوا کردن برای انواع مخاطبین با انواع سلیقهها تا جذب حداکثری داشته باشیم. توی کارگاه کمپینسازی درمورد پرسونای کاربر یادگرفته بودیم، همینطور اهمیت موجسازی که از حیاتیترین کارها توی کمپینسازیه. تصمیم داشتیم این موج با تبلیغ یکی از سلبریتیها شکل بگیره و وصل بشه به پستهایی که با هشتگهای مشخص توی اینستاگرام بارگذاری کرده بودیم. همهچیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه از اون چندنفر سلبریتی که دعوت کرده بودیم، هیچکدوم به موقع عمل نکردند. درواقع انقدر دیر جواب دادند و انقدر همکاری ضعیفی داشتند که موجی که براش برنامهریزی کرده بودیم درعمل اصلا شکل نگرفت. خوشبختانه ما با همون تبلیغات فردبهفرد و وصل کردن محتواها به چندتا پیج پربازدیدتر تونستیم به تعدادی دانشآموز تبلت برسونیم و همون لبخندها کافی بود تا از زحمتهایی که کشیدیم راضی باشیم اما یه درسی هم گرفتیم که با سلبریتی جماعت چطوری باید هماهنگی کنیم و باهاشون ارتباط برقرار کنیم.
خلاصه رفتم که پرسشنامه وبسیما رو پرکنم. منی که با خوندن اکثر متنهای فضای مجازی مینالم از کیفیت محتوا و ناامید میشم از نوشتن تو این فضا، با دیدن سوالات پرسشنامه یه امیدی ته دلمو گرفت. برخلاف خیلی مجموعههای دیگه که رزمه میخوان و هرچی سابقه فعالیتت بیشتر احتمال قبول شدنت بیشتر، اینجا انگار واقعا دنبال دونستن استعداد و تواناییت بودن. توی سوالا ازت نمیخواستن مدارک و گواهینامههایی که داری رو بگی، ازت میخواستن خودتو تو سیصد کلمه توصیف کنی. ازت نمیخواستند محتواهایی که تولید کردی رو بفرستی، ازت میخواستن به زبان ساده انگار که برای مادربزرگت داری میگی، تولیدمحتوا رو توضیح بدی و اینجوری تسلطت رو میسنجیدن. راستش من بعد از پر کردن اون پرسشنامه خیلی هیجان زده شدم، اگه قبلش فکر میکردم یه تیریه تو تاریکی، بعدش اما واقعا دلم میخواست قبول بشم و کار با یه جمع حرفهای رو تجربه کنم.
برای من یهجورایی پای محک زدن خودم وسط بود. بعد از گذروندن دورههای ویراستاری، نویسندگی، تولیدمحتوا و... حالا به خوبی میتونستم محتوای با کیفیت و بیکیفیت رو از همدیگه تشخیص بدم. اما چقدر میتونستم خودم محتوای باکیفیت تولید کنم؟ تمرینهای روزانهنویسی هرچند به تقویت قلمم کمک کرد اما بازهم کنج دفتر خودم میموند و حتی وقتی هم که توی فضای مجازی شخصیم منتشر میکردم بازخوردهای کم و غیرحرفهای میگرفت. میتونم بگم دنبال جایی بودم برای اینکه ارزیابی بشم و بفهمم تو این بازار نویسندگی و تولیدمحتوا خودم چند مرده حلاجم.
چند روز بعد از پرکردن پرسشنامه بهم زنگ زدند که دعوت به مصاحبه شدی. اولین مصاحبه کاری من. راستشو بخوایید منی که اعتماد به نفس خوبی دارم و شخصیت ریلکسی، به خودم اومدم و دیدم دارم توی کروم سرچ میکنم راههای حفظ آرامش در مصاحبه کاری، چگونه اعتماد به نفس داشته باشیم، تکنیکهای داشتن یک مصاحبه خوب و.. . هماتاقیهام میگفتن از عجایب هفتگانه است که هنوز نیم ساعت مونده به مصاحبه تو آماده شدی. از همون سلام علیک صمیمی اول مصاحبه همه استرسم ریخت. خودمو معرفی کردم، از دلایلم برای شرکت تو کارآموزش گفتم و از شرایطم که دانشجو و مشغول به فعالیتهای آزادم. مصاحبه بیشتر برای ارزیابی اشتیاق و زمانبندی که میتونم داشته باشم بود. بعد از مصاحبه مطمئن بودم قبول نمیشم. با وضعیت اینترنت ضعیف خوابگاه که صدا رو پنج ثانیه بعدتر میرسوند و تصویرم کلا شطرنجی بود، فکر میکردم کیفیت خوبی نداشت مصاحبهام. تازه یه سوتیهایی هم دادم، آخر مصاحبه گفتند دیگه سوالی نداری و من فقط برای اینکه فکر نکنن آدم بیسوالیام، سوالی پرسیدم که کل جلسه رو برد زیرسوال؛ گفتم ببخشید این دوره دقیقا چیه؟ خب آخه زن تو اگه نمیدونستی دوره چیه پس چجوری ثبتنام کردی و تا اینجا اومدی، چرا فکر میکنی مجبوری حتما سوال بپرسی؟ راستی هیچکدوم از اون تکنیکهایی برای داشتن یک مصاحبه خوب رو هم رعایت نکردم.
امروز که دارم این متن رو مینویسم اولین دیدار ما و جلسه معارفه گروه بود. چند روز بعد از مصاحبه تماس گرفتند که قبول شدی و از اول بهمن دوره کارآموزشتون شروع میشه. هشت نفریم که تو دوره کارآموزش وبسیما پذیرفته شدیم. تو این دیدار با آنا، زهرا، محمد، فاطمه، فهیمه و فائزه آشنا شدم. هرکدوم از دغدغهها و سرگرمیها و خط قرمزهامون گفتیم. از اینکه چرا اومدیم سمت تولید محتوا و چی شد که وصل شدیم به نوشتن. آنا و زهرا از علاقهمندیشون به کتابها گفتن. ذوق چشماشون و لحن صداشون وقتی داشتند از دنیای آرومی که با کتابها ساختند تعریف میکردند، برام انگیزه شدن برم سمت کتابهای خاک خورده توی قفسهام. محمد و فاطمه از خط قرمزشون گفتند، اینکه چطور دیدن بدقولی و تحقیر کردن آدمها باعث میشه از اونا فاصله بگیرند. فهیمه از علاقهاش به شیرینی و ورزش گفت. پاردوکس جالبی که باهاش حالش خوبه و فائزه از آرامشش موقع نوشتن. من از دغدغه کمبود محتوای باکیفیت گفتم و از شوقم موقع کشف کردن آدمها. مثل همین امروز که با این جمع آشنا شدم و به فاصله نکشیده شروع به نوشتن کردم. انرژی مثبتی که ازشون گرفتم بهم از یه راه حرفهای با رفقای پرانرژی گفت. راهی که مطمئنم بهم نشون میده دست رد زدن به نشستن باطل جوابش دست دادن به چیزی بیشتر از راه بادیه است.