از آدمی که روزی برایش میمردم فقط چند چیز کوچک یادم مانده. یادم مانده که عاشق حیوانات بود و وقتی پاول واکر مرد، سه روز گریه کرد. یادم مانده دی ماه به دنیا آمده بود؛ چندمش را یادم نیست. یادم مانده قربان صدقه رفتن را خوب بلد بود. یادم مانده دستهای پر از بخیهای داشت. و یادم مانده دو بطری آبزرشک آلبالویی که در شرطبندی به من باخت را هیچوقت نخوردم.
همین.
این که همه ی آن سالها در یک پاراگراف جمع شد بیشتر از اینکه غمگینم کند، میترساندم.