اولش زیاد نمیشناختمت، تازه وارد بودم خب.
آدم مرموزی بهنظر میومدی، هیچوقت نمیفهمیدم تو ذهنت چی میگذره و به چی فکر میکنی.
اوایل مدتی که آشنا شدیم، خب راستش هنوزم مرموز بودی برام، ولی حالا بیشتر میدونستم ازت. میدونستم آدم رک و صادقی هستی.
هر چی بیشتر گذشت و بیشتر آشنا شدیم، بهتر بهنظر میومدی، جذابتر، باحالتر، مهربونتر.
راستش رو بخوای، هنوز هم برام مرموزی. هنوز هم به اندازه روز اول، نمیدونم دقیقا به چی فکر میکنی. اما یه چیزی فهمیدم، که برام کافیه. همین که تو از مهربونترین و صادقترین آدمایی هستی که دیدم.
اگر دو-سه سال پیش ازم میپرسیدی، هیچوقت فکر نمیکردم که دیگه بتونم همچین چیزی رو پیدا کنم، یه دوست که به من اهمیت بده و برام مهم باشه، یه نفر که بتونم راحت باهاش حرف بزنم، یه دوست واقعی، یه دوستی قابل پرستش.
اما حالا، تو، ثابت کردی که "هیچوقت برای آشنا شدن با یه شخص فوقالعاده دیر نیست."
تو مثل یه افسانه اساطیری، باشکوهی؛
مثل دریا، عمیق و آرومی؛
مثل آیینه، بیتزویر؛
و تو آفرینندهای، تو زیبایی سازی و اولین زیباییت، خودت هستی.
تولد مبارک پریِ زیبا ??
And just FYI, you are the hero of this fairytale.
پ.ن: میدونم که سه روز تاخیر داشتم، ولی میدونی که چه داستانهایی سر نوشتن دارم، از من پذیرا باش??
-۵-