Salto
Salto
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

به دنبال حس خوب کمک کردن ...

ترم چهارم دانشگاه بودم دیگه کم کم همه چی واسم عادی شده بود و اون حس غرور کاذب از قبول شدن رشته مهندسی تو یه دانشگاه خوب واسم از بین رفته بود. یادمه یه هم‌دانشگاهی و دوست داشتم به اسم "مریم"، ملقب به "ماری". ماری گاهی عکسای بامزه‌ای از یه خونه قدیمی پست می‌کرد و زیرش چند خط راجع به درس دادن و بچه‌ها و ... می‌نوشت، با هشتگ "جمعیت امام علی" و "خونه علم". همیشه می‌گفتم حتماً خیریه‌س دیگه اما عجیب عبارت "خونه علم" کنجکاوم کرده بود. تصورم این بود یه جایی مثل پرورشگاه باشه که ماری گاهی میره به بچه‌ها سر میزنه. اتفاقاً همون ترم چهارم شدیداً به "حس خوب کار خیر طوری" نیاز داشتم. اما دانشجو بودم تو یه شهر غریب و جایی رو نمیشناختم. پس به ماری پیام دادم که ببینم این "خونه علم" چیه و کجاست. اونم گفت فردا بیا اتاق وایرلس دانشکده واست توضیح می‌دم. فرداش با دوستم زهرا که اتفاقاً اونم کنجکاو بود ببینه جریان چیه بین دو تا کلاسمون رفتیم اتاق وایرلس. ماری اونجا بود با چندتا بروشور تو دست‌هاش. بعد شروع کرد به گفتن از "جمعیت" و من فهمیدم که ظاهراً فقط خیریه نیست و قرار نیست صرفاً ماهی یکی دوبار برم با چندتا بچه گوگولی مگولی بازی کنم و بعدم که حس خوبم شارژ شد برگردم دنبال زندگی خودم. ارتباط با بچه‌ها خیلی چارچوب داشت و نمی‌شد واسه دلخوشی شخصی رفت. هرچی بود بدم نمی‌اومد یه سری بزنم ببینم چیه. فهمیدم خونه علم یه جایی مثل مدرسه‌س اما نه با معلم‌های واقعی. ماری خودش اونجا معلم هنر بود. هفته ای یکبار می‌رفت "خونه علم قلعه محله ساختمون" و با بچه ها نقاشی کار میکرد.

وقتی توضیحات ماری از خونه علم تموم شد پرسیدم: «خب، حالا از کی میتونم بیام؟» گفت: «صبر کن بابا. همینجوری الکی که نیس. اول میای معارفه و بعد اگر بخوای معلم باشی باید بری کارگاه ارتباط با کودک.» دیدم هفت خان رستمه ولی به امتحانش می‌ارزید. چند وقت بعد پیام داد که فلان روز فلان ساعت معارفه‌س خونه علم قلعه ساختمون. یعنی باید میرفتم قلعه ساختمون؟! غر زدم که «وای من که بلد نیستم و آخه چرا اونجاست و فلان.» خلاصه که برای خودم و ماری کلی بهونه اوردم. ماری وصلم کرد به یه عضو قدیمی که اتفاقاً دانشجوی ارشد دانشکده خودمون بود، "مهسا". دیدم بهونم پرید و جدی جدی باید برم ببینم قلعه ساختمون مشهد کجاست. من و مهسا و یه دختر دیگه با هم با اتوبوس واحد از در شرقی دانشکده سوار شدیم. دانشگاه ما بالاشهر بود. تو مسیرمون یه محله تو هر ایستگاه آدمایی سوار می‌شدن و آدمایی پیاده. هرچی بیشتر می‌گذشت پوشش مردم ساده‌تر می‌شد و چهره‌هاشون تکیده‌تر و آفتاب سوخته‌تر. حدود چهل و پنج دقیقه‌ طول کشید تا رسیدیم به قلعه ساختمون. خیابوناش باریکتر و قد ساختمون‌هاش کوتاه‌تر از بقیه محله‌های مشهد بود که تا اون موقع دیده بودم. بافتش من رو تا حدودی یاد مرکز شهر خودم انداخت. سر یه خیابون فرعی پیاده شدیم و از اون خیابون رفتیم تا رسیدیم به کوچه "حموم". اسم اصلیش این نبود البته. یه حموم قدیمی تو اون کوچه بود و برای همین معروف بود به این اسم. اوایل کوچه یه ساختمون قدیمی دو طبقه بود که نمای بیرونش رو رنگ آبی زده بودن و روی دیوارش با چند رنگ مختلف نوشته بودن "خونه علم". در زدیم و یک دختر هم سن و سال خودم با لبخندی صمیمی در رو باز کرد و ما رفتیم تو. فضاش عجیب حس خونه رو داشت. یه ساختمون فرسوده بود که با چند سطل رنگ سعی کرده بودن سر و وضعش رو مرتب کنن. مهسا گفت «ببین اونجا دفتر معلماس، اون طرفم آشپزخونه.» بعد از دختری که در رو باز کرد پرسید: « معارفه کجا برگزار میشه؟» و اون دختر گفت «کلاس قرمز.» اسم کلاس توجهم رو جلب کرد. مهسا توضیح داد: « ما اینجا هر کلاس رو یه رنگ زدیم و به همون رنگ اسم گذاشتیم واسه کلاسا.» وقتی رفتیم طبقه بالا کامل متوجه منظورش شدم. هر کلاسی دیوارها و نیمکتاش به یه رنگ بود. زرد، سبز، قرمز، آبی و صورتی. وارد کلاس قرمز شدیم و هرکدوم ما پشت یکی از نیمکت‌ها نشستیم. یکم طول کشید تا چند نفر دیگه هم اومدن. بعد مهسا شروع کرد به صحبت کردن. از شروع جمعیت و فلسفه شکل گیری و در آخر هم معرفی فعالیت‌هاش. صحبتهای مهسا حسابی توجهم رو جلب کرد، مهسا برای هر فعالیتی یه استدلال محکم داشت. اما خب تنبلی من قدرتش بیشتر از استدلال های مهسا و انگیزم برای کمک کردن بود و فعالیت داوطلبانه اون سال من فقط پر کردن یک فرم عضویت و یک روز فعالیت در "تیم شناسایی طرح کوچه گردان" همون سال شد که بعداً راجع به اون یک روز توضیح میدم. خلاصه که اون سال من چون خیلی سرم شلوغ بود و درگیر کشف صد و نوزدهمین عنصر بودم، علی رغم علاقه بسیارم به امور خیر دیگه پام رو تو محله قلعه ساختمون نگذاشتم.

جمعیت امام علیخانه ایرانیحفظ نهاد مدنیچرا جمعیت امام علی قابل اعتماد استسازمان مردم نهاد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید