آرتور مورگان
آرتور مورگان
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

یه سایه تو اعماق نور.

و مردی که شناسنامه‌اش را گم کرده بود لحظاتی خاموش و اندیشناک ماند و ازآن‌پس گفت: اسباب زحمت شدم؛ با وجود این، اگر زحمتی نیست، بگرد و شناسنامه‌ای برایم پیدا کن که صاحبش مُرده باشد. این ممکن است؟
بایگان گفت: هیچ‌چیز غیرممکن نیست. نرخش هم ارزان‌تر است!
-ممنون، ممنون!
_آینه؛ محمود دولت‌آبادی_

مِهِ جاده بوی گلِ خشخاش می‌داد. تصویری ناواضح در تلاش برای واضح شدن؛ تمامش همین بود؟ مدام حس می‌کرد زیر پاهایش خالی خواهد شد؛ خودش را بالا می‌کشید و هربار، بال‌هایش بیشتر در هم می‌شکستند. با امیدی احمقانه از سقوط به ابدیت وحشت داشت؛
تمامش همین بود.
هارمونیِ منجمدِ صدای سیگار ماه با رگه‌های عطرِ موسیقیِ نانوشته بر قلب نوازنده‌ی مُرده.
آنقدر انتظارِ رسیدن روشنایی جانش را فرسود که پس از واضح‌تر شدنِ جاده، با حالتی مشتاقانه در پی طوفان گشت.
طوفانی به بلندای عمر؛
و به عمقِ یک لحظه زندگی.

نور را بلعید تا شاید زندگی‌اش این‌گونه روشن شود.

موج، شور می‌گَزید -
/فلس می‌بُرید
تور از آب می‌کشید
/الماس می‌‌چکید
صیدِ زرین به دست
روی دریا نشست
قایقش سلانه می‌‌رفت
/-
شب روی عرشه کشتی
آسمون خشمگین
اخم‌های مشکی
می‌کشم تور بی‌پایان از دل دریا، بی هیچ عشقی
-/
باد، رعد، رگبار سرِ حد
باد، رعد، موجا مثل یه سد
باد، رعد، بادبان شده قطع.
- پیلآر
دور از آدم‌های نزدیکنزدیک به آدم‌های دور
maybe in another life
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید