آرتور مورگان
آرتور مورگان
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

10 اکتبر | یک تراژدی تکراری.

پیش‌نوشت

حس می‌کردم از تمام اتفاقاتی که در آینده قرار است بیفتد خبر دارم؛ ولی اگر کسی نباشد که بشنود، بی‌صدا بودنِ اشک پسرک دست‌فروش با انفجارِ بمب اتم تفاوتی ندارد. حالا که گوش‌هایشان را مهر و موم کرده بودند، تمامِ آینده از حافظه‌ام پاک شد. تمامِ آدم‌های این کُره‌ی مضحک، از آینده انسان‌ها خبر داشتند. آن‌ها که پنج صبح بیدار می‌شدند، قهوه دم می‌کردند، زیر باران قدم می‌زدند و شعر می‌نوشتند، آواز می‌خواندند و از همه مهم‌تر، کسی را داشتند که حوصله‌ی درون‌شان را داشته باشد، تمام چیزها را به خاطر سپردند و «پیشگو» نام گرفتند. ولی، آن‌ها فقط حافظه خوبی داشتند! و من ترجیح دادم با نوشتن مست کنم، بخوابم، فراموش کنم، و یک احمقِ تمام عیار بمانم.

پلک‌هایم یک تن وزن داشتند، ولی لذتِ بسته شدن را از آنها دریغ کردم. خوشحال‌تر از آن بودم که پلک بزنم. حقیقت، دیوارِ سیمانیِ خانه‌ی امنم را فرو می‌ریخت. صدایش را می‌شنیدم. همین‌جا بود. همین‌جا. نزدیک‌تر از آغوش، نزدیک‌تر از لمس، نزدیک‌تر از نفس. گلویم صفیر می‌کشید. لعنتی. هیچ کلمه‌ای نمی‌توانست چیزهایی را که دیدم ولی نمی‌توانستم ببینم را تفسیر، و چیزهایی که لمس کردم ولی عالمِ ماده از وجود آن بی‌بهره است را توجیه کند.

من جواب را می‌دانستم؛ عصبانی از این بودم که چرا کسی از من سوال نمی‌کند. موجوداتی هار از جنون، با قلب‌هایی منجمد و کالبدهایی به شکنندگیِ احساسِ مادری که حین زایمان، پژواکِ گریه بچه‌اش را نشنیده است. و این‌گونه، شادیِ حقیقی را در آواز خواندن برای خود با صدای گرفته یافتم.

حاشیه 1:

در آغوشش گرفتم، با تمام وجود. نه به‌خاطر باور به فانتزی‌های رقت‌بارِ داستان‌ها که وسطِ کشت‌وکشتارِ جنگ، یکدیگر را «عزیزم» خطاب می‌کنند؛ و نه به خاطر احساساتِ رقیق، غلیظ یا خلط‌آلود. تنها یک دلیل داشت: من متنفرم از اینکه کسی به حال خودش رها شود تا درد بکشد، درد بکشد، درد بکشد و بمیرد. از این متنفرم.
موهایش تبدیل به لنگرگاهِ خلیجِ گم‌شده شدند. ضربانش نامنظم‌تر می‌شد. بی‌نظمی‌ای از جنس زندگی. سکوتی خام و گرسنه فرود آمد و تمام ثانیه‌ها را بلعید. اواسطِ اسلوموشنِ این تراژدی بود؟ ریه‌هایم نیمه پُر بودند یا نیمه خالی؟
حس قلعه‌ای را داشتم که ساخته شده بوده تا محافظ شهر باشد؛ ولی اکنون فرمانده دشمن، آنجا ایستاده و تاکستانِ شهر را تحسین می‌کند.
خط ضربانش، میان انگشتانم صاف شد.
از من، منی دیگر زاده شد.

حاشیه 2:
حاشیه 3:

Dear Oct.10
the ghost is there to instruct, the soul is here to interrupt.
PROTRACTED moment, here I am. So long.
C'mon, dude. Getting your blood pressure all up for what? you can't change me, can't blame me, can't tame me.
alright, I'll take it brief:
break the evil swear, do the holy sin.

Looking forward to hearing from you, it's me.

maybe in another life
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید