آیا در زندگی شکست خوردهاید؟ حداقل در مرگتان موفق باشید.
این شعار خانواده تواچ است آنها در جهانی که ناامیدی و غم فراگیر شده است و مردم دیگر دلیلی برای زنده ماندن ندارند مغازه ای را اداره میکنند که لوازم و خدمات خودکشی به مشتریان ارائه می دهد( البته از حق نگذریم در این زمینه بسیار خلاق هستند و وجدان کاری بسیار بالایی دارند) همه چیز عادی است تا زمانی که آنها ناخواسته صاحب پسری می شوند ، آلن کاملاً با اطرافیانش متفاوت است. او به جای تاریکی و افسردگی، نشاط و خوشحالی را امتحان میکند. آلن دوست دارد به دیگران کمک کند تا شادتر زندگی کنند ، در ابتدا پدر و مادر تمام سعی خود را میکنند تا او را به مانند دو فرزند دیگر به رعایت قوانین تشویق کنند ولی آلن بیدی نیست که با این باد ها بلرزد رفتارهای او تغییرات عمدهای چه در خانواده و چه مشتریانی که به مغاز می آیند ایجاد می کند و در نهایت ....................
ژانر کتاب مغازه خودکشی نوشته ژان توله کمدی تلخ یا کمدی سیاه است. در این ژانر با کمک فضای طنز و موقعیت های کمیک نویسنده به مسائل بسیار جدی و تلخ می پردازد ، به نظرم توله تا انتهای داستان بسیار هوشمندانه عمل کرد فضای کتاب به گونه ای است که مرگ و افسردگی در همه جای آن دیده می شود ولی شما بازهم کتاب را می خوانید و لبخند می زنید و این یعنی جادو
اما من میخواهم بر سر انتها این کتا ب صحبت کنم خودکشی آلن .......
بعد از خوندن پاراگراف آخر مثل بردلی کوپر در فیلم دفترچه امید بخش می خواستم گوشیم رو پرت کنم از پنجره بیرون (خدا رو شکر به اعصابم مسلط شدم و این کار نکردم چون دیگه توانای خرید گوشی جدید را ندارم) و خواهان عذرخواهی رسمی توله باشم ولی بعد از چند نفس عمیق شروع کردم به گشتن در اینترنت و خواندن نظرات دیگران اکثریت افراد از این پایان شوکه شده بودند خیلی ها این نظریه رو داشتند که آلن با این خودکشی میخواست به خانوادش بفهمونه خودکشی چه کار بدیه ؟ بعد از این هم تغییرات چه نیازی بود این کار پس این گزینه حذف میشه ، نظر دیگه ای که کلا باهاش مخالف بود این بود ماموریت آلن به پایان رسیده بود ، پس خودش را رها کرد ................
حدس دیگه ای که چند ساعتی من را درگیر کرد نظر یکی از عزیزان بود که معتقد بود آلن دچار افسردگی خاموش یا خندان بوده ، به نظرم منطقی می آمد ولی بعد از کلی گشتن در اینترنت و خواندن درباره علایم آن به نظرم این هم گزینه درست نیست .......
در آخر نمیدونم چرا ولی احساس میکنم نویسنده همون آلن بود اون کتابی نوشت که باعث شده کم کم بخواهیم این دنیای سیاه را از یاد ببریم دلمون خواست مثل آلن بلند بشیم و عاشق این دنیا و مردمش باشیم ، امیدوار باشیم به کلی اتفاقات خوب ولی به ناگاه دستمون رو رها کرد این حس خلا و تهی بودن بسیار عجیبه
خیلی وقت بود دیگر به کتاب ها و ژانرهای که یک منجی دنیا رو نجات میدهد ایمان نداشتم ولی توله کاری کرد به یاد بیارم این اعتقاد در تک تک DNA ما حک شده ما به دنبال ناجی هستیم تا ما رو به زندگی برگرداند ولی اون در انتها به ما نشان داد هیچ منجی وجود ندارد آلن هم یکی مثل ماست