دوباره گوشه و کنار مغزم گیر یک موضوعی افتادم که بنویسم، یک چیزی که ارزش گفتن داشته باشه و انقدر خوب باشه که تحیر بر انگیز باشه؟ ولی اگر کل زندگی ام را هم کنار هم جمع کنم فکر کنم یک پاراگراف مفید ازش خلاصه نشود مهم هم نیست راستش، اصلا مهم نیست.
دقیقا سه بار شده که دنبال لنگه ی دستکش ام میگردم و هر بار یادم میاد که توی جیب کت ام گذاشتمش پس دوباره از خاطرم بیرونش میکنم امروز دیگر بار اخر بود البته باز هم لنگه ی دوم رو در نیاوردم ولی دستم کردم و حسابی نگاه اش کردم. هنوز دارم به این فکر میکنم که چرا در پست اولم تگ زده ام که این یک تمرین نویسندگی است؟ اصلا به این میشود گفت نویسندگی ؟ از وقتی که یادم میاد از اولین خاطراتی که دارم در حال نوشتن و خواندن ام شاید باورتان نشود که کتابخانه ای مثل خودم داغون نیز جمع کرده ام دگر برای خودش کلکسیونی شده از کتاب های پاره پوره و دست دو. راستش کتاب های دست دوم رو بیشتر میپسندم البته که بعضی وقت ها حتی ان ها را گران تر از جدید ها بهم میاندازند البته زیاد اهمیتی هم ندارد برایم، از وقتی که یادم میاد تمام پول هایم را برای کتاب خرج کرده ام با این حال اگر همین پاراگراف را باز بخوانم احتمالا از تعدد اشتباهات حالم بد شود، اما باز هم مهم نیست.
جدیدا جوراب هایم را گم میکنم برای همین تلاش میکنم که توی هم مچاله کنمشان یا حتی داخل خانه هم از پا درشان نیاورم، من حتی با یک استاد ادبیات نیز دوستی ای صمیمی داشتم با این حال هنوز بر سر املای شان تردید دارم اما لطفا این را بر سر بی استعدادی من نگذارید اصلا ! من تنها یکم سر به هوا هستم و مسائل ارزششان را در ثانیه برایم از دست میدهند.
بیشتر اوقات ام را صرف فکر کردن به این موضوع هستم که بر خلاف نوشتن چقدر حرف زدن بی معنی میتواند باشد. بیشتر اوقات سعی میکنم به صدا های اطراف گوش بدهم صدای مترو ، صدای ماشین ها ، صدای این پارک مرده، ولی مردم هرچه بیشتر با من حرف میزنند بیشتر عصبی میشوم. انگار همه چیز برایم دلنشین هست به جز صدای حرف زدن، اصلا نمیخواهم آدم انزواگری به نظر برسم نه اصلا اینطور نیست در نگاه اول و حتی هزارم نیز باز متوجه نخواهید شد که من چقدر از این صحبتی که داریم انزجار دارم البته مشکلی با چت کردن ندارم اتفاقا خیلی هم ادم ها را دوست میدارم .
ایرپاد ام خراب شده و این اولین جرقه ی این ماجرای نوشتن بود این دستگاه جادویی و کوچک به مرور پیر شد و هی صدایش کمتر و کمتر شد تا اینکه یک گوشش کلا سکوت کرد و تصمیم گرفت که برای بار هزارم دیگر نه پینک فلوید پخش کند نه پرفکت سیرکل نه حتی باران اسیدی البته که خیلی قبل تر از این ها بود که دیگر من را در تحریم موسیقی کلاسیک گذاشته بود صدای فریاد های خانم هارت به زور به گوش میرسید دیگر بماند که از اسکارلتی بزرگ چه میخواست پخش کند. همین باعث شد که دیگر در مترو دوتا دستم تو حنا بماند و در حالی که از شدت فشار و تنگی جا درحال غش و ضعف بودم به حرف های مردم نیز گوش بدهم ، البته بدی هم نمیگفتن همان چیز هایی که هر روز میگیم هر روز برای بار هزارم این حرف ها را تکرار میکنیم پشت سر هم حتی فکر میکنم که طوطی نیز یک جایی پا پس میکشد ولی ما احتمالا ادامه میدهیم چون بلاخره خیلی مهم هستیم شاید هم چون اصلا مهم نیستیم ؟ نمیدانم ولی در هر صورت ایرپاد به صورت کامل خاموش شد اول گذاشتم اش داخل جیب کیف ام که در اولین فرصت شارژر اش کنم ولی یادم رفت و گذشت باز درون مترو گیر افتادم و طوفانی از حرف و کلمات و صدا بود که به سمت سر من با سرعت سر سام اوری حمله میکرد اما ان نیز از سرم گذشت و به محض پیاده شدن به خودم قول دادم که ایرپاد را به سرعت به برق علی وصل کنم و نجات پیدا کنم اما به طور معجزه اسایی یادم رفت و ایرپاد خاموش ماند. پولی هم ندارم که برم جدید اش را بگیرم یا حتی تعمیر اش کنم این طور بود که به صورت ناخوداگاه ایرپاد را به فراموشی سپردم و کم کم ایرپاد گم شده است حال نمیدانم کجا گذاشتم اش و البته جالب تر این که در به در نیز دنبالش نیستم ، تنها یک سوال بامزه ای شده است که این ایرپاد کجاست و چرا انقدر اسان حذف شد؟ وسیله ای که هر روز ساعت ها ازش استفاده میشد حالا گم شده و حتی تلاشی بر پیدا کردن اش ندارم.
جدیدا ویس هایم را بلند پخش میکنم و ویدیو های یوتیوب رو بی هیچ شرمی با جمعیت شریک میشوم و البته که انقدر هم بی شعور نیستم که اذیت اشان کنم اما دیگر سختی ان چنانی هم به خودم نمیدهم، در بدترین حالت ویس حاوی الفاظ رکیک اما اموزنده میباشد البته اگر به موسیقی علاقه داشته باشید چون به غیر از استاد ام فرد دیگری به من ویس نمیفرستد با این حال صحبت با تلفن را بسیار دوست دارم خیلی بهتر از چت کردن هست و هر وقت که بخواهم میتوانم گوشی را قطع کنم و فرار کنم. اتفاقا ان رو این کار را کردم گوشی را روی دوست قدیمی ام قطع کردم کار بدی بود میدانم ولی یکهو شد انگار که داشتم از کلمات لبریز میشدم و نگاهم به ماکارونی رو به رویم بود که هی سردتر میشد در اخر چه میشد کرد حداقل دو بار به او گفتم که درحال خوردن طعام هستم ولی اهمیتی نداد و به حرف زدن ادامه میداد یاد ان صحنه تلفن کردن مارلا سینگر به تایلر دردن در فایت کلاب افتادم آقای نورتون عزیز تلفن را نصفه تنظیم میکند و پی کار خودش میرود و مارلا هرچند میخواهد برای خود صحبت میکند .
در پی اتفاق ایرپاد دنبال وسایل ای گشتم که ان چنان ارزشمند و کاربردی هستند که یک روز نیز نیمتوانم ازشان دست بکشم اما شاید یک روز در ثانیه ای نابود شوند و من حتی یادم نیاید که کجا گذاشتمشان ، باید برم جنگل بر میگردم.