درویش
درویش
خواندن ۱ دقیقه·۲۱ روز پیش

پیش گفتار

میخواستم درمورد اولین نوشته ام خوب فکر کنم، اول یک جای دیگر بنویسمش و بعد باز خوانی اش کنم اما حالا بر روی پله اول واحد ام نشسته ام و میخواهم سریع تر تمامش کنم جایی کسانی منتظرم هستند .

دنبال موضوعی که راجبش بنویسم مغزم را زیر و رو کرده ام ولی جز بدیهیات چیزی درش نیست چندی پیش پستی از یک نویسنده معروف خواندم که دلالت بر اهمیت نوشتن داشت حتی نوشتن اتفاقات روزانه زیرا که ان را یک راهی برای ثبت اعتراض خود میدانست یا یک نوع قدرت.

قطعا نوشتن قدرتی دارد که شاید در ابتدا مشخص نباشد خیلی راجب اینکه ایا صلاحیت نوشتن دارم یا نه فکر کردم ولی حقیقتا ثبت این نوشته از اهمیت چندانی برخردار نخواهد بود در نتیجه فکر کردن بیش از این‌نیز بیهوده بنظر میاد. شاید اگر لیسانس ادبیات از دانشگاه تهران داشتم راحت تر مینوشتم ؟ بحث امروز میز بغلی یک جازیست جیپسی و یه دختر نقاش بود هی میپرسید چرا بازم میخوای بری سر کلاس های دانشگات؟ به چه کارت میاد؟ دختره هم دنبال جواب پی هر بهونه ای میرفت منم تو سر خودم همه کار میکردم که به جوابی که از قبل میدانستم نرسم . شاید حس میکردم اگر که مدرکی داشته باشم قطعا فرد مهم تری خواهم بود یا حداقل نظر ام در حوزه رشته ی تحصیلی ام دارای اهمیت بیشتری خواهد بود؟

شاید هم بیماری دوست قدیمی است که تحصیلات دانشگاهی اش را خیلی عزیز میدانست

اما حقیقتا در فرای این مرز ها و قاب هایی که برای خود ساخته ایم هنوز جوابی ندارم که مدرک ام به چه کارم امد در عوض از وجود حتمی گودالی درون قلبم خبر دارم که با هیچ مدرکی پر نمیشد.

باید برم شاید یه روزی نویسنده بهتری بشوم.

تمرین نویسندگی
بدنبال توضیحی که پیدایش نمیکنم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید