یک حجم مبهمی بعد از سفر باقیمانده. من سعی میکنم کمی شکلش دهم، پس درباره اش مینویسم. در سفر ما هیچ کار خاصی نکردیم فقط راه رفتیم و نگاه کردیم فقط نوشیدیم و مست شدیم... اما من سعی کردم حسی، برداشتی یا شاید فهمی از آذربایجانیهای باکو جمع کنم. به ترکیه به تبریز به اردبیل و ارومیه سفر کرده ام به شهرهای ترک نشین یا به قول خودشان آذری رفته ام هیچ هایک هم کرده ام هاست هم گرفته ام گرچه آدم که هاست میگیرد دیگر چیز خصوصی توی سفر برایش باقی نمیماند و حتی آزادی رفت و آمدش را هم تا حدی از دست میدهد اما بهترین راه هست برای شناختن مردم برای وارد شدن به خانه هایشان و درک روابطشان... یعنی اگر میخواهید در این زمانه هیاهوی خبر و دروغ و بازارگرمی همه چیز و فروش همه کار بفهمید مردم چطورند و چه میخواهند و واقعا چطور زندگی میکنند هیچ هایک کنید و هاست بگیرید یعنی مجانی همراهیشان کنید و مهمان خانه شان شوید شما در عوضِ سرعت ، آرامش ، اختیار و حوزه خصوصیتان از حال مردمان به خوبی آگاه میشوید... ممکن که است که اصلن اینها را نخواهید و همان خوشی سفر و استراحت معمول برایتان کافی باشد پس یک تور بگیرید و با هواپیما بروید ، بخورید بنوشید و البته خرید کنید همان چیزی که میلیونها نفر از سفر انتظار دارند و این البته نه خوب است نه بد فقط خیلی همینجوری زندگی گذراندن است و بعد هم تکراری شدن سفر و معمولی شدن آن روزهایی که در خانه نیستید.... برای ما باکو اینطور گذشت حالا که فکر میکنم نه خستگی برطرف شد نه هیجان نه.... اصلن یک مدتیست زندگی خیلی یکجور و یکنواخت شده آدم حتی فرصت فکر کردن به هیجان و تجربه جدید را ندارد البته میدانم که هیجان هم دیگر مبتذل و بیهوده است چون همه چیزهای مهم عالم کشف شده اند و همه سرزمینها به وسیله دیگران بارها وبارها رفته شده اند....
من فکر میکنم که میشود درون این همه ابتذال و بدبختی فرهنگی یک راهی پیدا کرد وقتی ما نمیتوانیم سوار کشتی شویم و به چین و ماچین برویم وقتی نمیتوانیم دوردستهای هندوستان و یا فلان جزیره آفریقایی را سیر و سیاحت بکنیم وقتی نمشود از آذربایجان دورتر رفت وقتی بیشتر از پنج شش روز وقت نداریم وقتی هوا سرد است و آنقدر شرشر باران روی سرت خراب میشود که راه پس و پیش نداری چه رسد به کوه و آتشگاه و ... وقتی باید با دو نفر دیگر باشی و آن دو نفر دیگر هم بسیار مشتاق مکانهای خوب بک گراند عکس هستند وقتی یکی از اهداف سفرشان مست کردن با مشروب خوب و بعدش تا خرخره خوردن از غذای خوب است... آیا محکومی که در این ابتذال دست و پا بزنی؟ میتوانی نروی میتوانی بمانی و باز هر روز بیایی سر کار و یواشکی کتاب بخوانی : سفرنامه حاج سیاح یا زندگینامه و نامه های داروین. و پولت هر روز بی ارزشتر شود بلیط هواپیما گرانتر هتلها گرانتر و همه چیز برسد به شلوغی و ازدحام شب عید و تعطیلات مضحک و اجباری سیزده روزه... بعد از شدت روزمرگی بالا بیاوری و به خودت بگویی اما سفر مبتذل و معمولی نمیروم.... من فکر میکنم باید راهی در این روزمرگی در این سفرهای مبتذل و روانکش (به ضمه کاف) پیدا کنم من باید به یک شکل در عین تکرار و معمولی بودن، خودم باشم و تصمیم بگیرم یا سعی کنم که تصمیم بگیرم....
پینوشت: ما سه نفر با هواپیمایی آذربایجان سفر کردیم و یک هتل چهار ستاره در منطقه توریستی باکو گرفتیم با پول غذا حدود ۴ میلیون تومن. برایمان تمام شد.