ولی این سختگیریهای کور و بی دلیل این جهنم بی هدف همه را میسوزاند من با دیدن زندگی همه دوستانی که در خوابگاه داشتم همه آنها که عروسی کردند طلاق گرفتند مجرد ماندند یا هر طور دیگری که زندگی می گذرانند به این نتیجه رسیدم که اینها این جمعیت درس خوان باهوش از همه آن دوران لذت تاریک یک چیز خوب یاد گرفتند که اینقدر کم بچه بیاورند که برای دانشگاه رفتنشان توان مالی گرفتن خانه را داشته باشند هنوز یادم هست که آنروزها فکر میکردیم چطور پدر و مادری حاضر میشه بچه اش رو بفرسته خوابگاه من که حتمن براش خونه میگیرم... من البته فکر بچه آوردن را خیلی زود دور انداختم ولی هنوز نمیدانم این چه سیستمی است که نابغه هایش را به طور کلان تحقیر و تهدید میکند انگار که خلافی دارند که در شهر خودشان دانشگاه نمیروند.