من فکر میکنم مبتلا به این ویروس کرونا شده ام خستگی، سرفه خشک و تنگی نفس... اما جرات گفتن و رفتن به بیمارستان را ندارم. ما مجبوریم که به شرکت برویم وگرنه باید مرخصی بگیریم و من نمیخواهم مرخصی بگیرم. فکر میکنم چرا باید نگران بقیه باشم چرا باید به پدر و مادرهای پیرشان فکر کنم. چقدر مهم است که همکارم حامله است یا بیماری زمینه ای دارد یا سیگاریست یا اصلن ایمنی بدنش پایین است؟؟!! من با یک اسلحه میروم شرکت آنها میبینند که سرفه میکنم اما جدی نمی گیرند!!! میگویند اینقدرها مهم نیست این مریضی جدید، من هم می خندم میدانم که مهم نیست! آنها میگویند آمار مرگ و میر ۲درصد است من می خندم میگویم درست میگویید!! دلم برای معمار تنگ شده... همیشه با پوزخند میگفت شما درست میگویی!! من میدانستم که میگوید دیگر بحث را تمام کن، چیزی نمی گفتم... معمار حالا چهار ماه است که در زندان است، در کتابخانه زندان کار میکند و فکر میکنم که او هم مبتلا شود چاق است و کمی مسن حدود پنجاه و خورده ای....