ویرگول
ورودثبت نام
سارا
ساراروزهایی که می‌نویسم!
سارا
سارا
خواندن ۲ دقیقه·۶ ماه پیش

اینجا بنویس...

من و شماهایی که در ایران هستیم احتمالا همین الان زندگی روزمره داریم. چای یا قهوه‌مان رو خورده‌ایم، اخبار جنگ را دنبال کرده ایم و فارغ ازینکه دیشب را چه طور گذرانده‌ایم، یه گوشه‌ی ذهنمان این است که مثلا برای نهار چه درست کنیم یا لباس‌ها را کی بشوییم ...
زندگی روزمره ادامه دارد حتی زیر بمباران! اما "زندگی روزمره" این روزها به نظرم ارزشی به مراتب بیشتر از زنده ماندن دارد. مخصوصا هم اگر قرار است این دراما ادامه‌دار باشد (که پیش‌بینی من این است) کسانی از نظر روانی در امان خواهند بود که بتوانند بیشتر به روزمرگی چنگ بزنند. خالد حسینی در رمان "بادبادک باز" از قدرت ایجاد حس امنیت روزمرگی می‌گوید: «پدرم همیشه چای را توی قوری مسی درست می‌کرد. صدای قل‌قل آب، صبح‌ها در کابل، حس امنیت می‌داد. حتی وقتی بمب‌ها صدا می‌کردند، باز هم آن صدا بود.»
کورت ونه‌گات در "سلاخ خانه‌ی شماره‌ی پنج" زمانی را توصیف می‌کند که بعد از بمباران درسدن از پناهگاه بیرون آمده‌اند و شهر را با خاک یکسان شده می‌بینند اما سربازی که کنارش بوده به دنبال دگمه‌ی پیراهن گمشده‌اش می‌گشته!


برای داشتن سلامت روان در این روزها احتمالا ما هم نیاز داریم دنبال آن دگمه‌ی گمشده باشیم، یا به آوای قوری چای گوش بسپاریم. برای ما انسان‌های معمولی این که در زیر بمباران و اخبار جنگ دنبال آب و نان باشیم، عاشق باشیم، ترسیده باشیم حتی عشق ابدی ببینیم یا جک بگوییم کاملا طبیعی و عادی است، ما می‌خواهیم زنده بمانیم و زندگی کنیم نه این که قهرمان باشیم!

درامای ایران ما متاسفانه پیش آمده و ممکن است ادامه داشته باشد. اما بهتر است مثل آنچه "واسیلی گروسمن" در کتاب زندگی و سرنوشت توصیف می‌کند، به شکست دادن جنگ فکر نکنیم، چایی‌مان را دم کنیم و از آرامشی که ممکن است کوتاه، موقت، ناپایدار و حتی دودشدنی باشد ولی در لحظه داریم، لذت ببریم.
«زنی در آشپزخانه‌ای تاریک، با دو شمع، سوپ چغندر می‌پزد. او جنگ را شکست نمی‌دهد، فقط با آن سازگار می‌شود."

دکتر مریم نوروزیان
نورولوژیست - فلوشییپ اختلالات شناختی ‎

۲۰
۱۶
سارا
سارا
روزهایی که می‌نویسم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید