نادر فارابی در هفدهم دی ماه 1390 به شکلی ناگهانی ناپدید شد!
اگر بشود او را توصیف کرد، باید گفت به شکل طبیعی غیرمنتظره، نامقید، حساس و ساده بود. مسیر زندگی او مانند سقوط برگی از درخت، نامتعین و غیر قابل پیش بینی بوده است!
دوستی نادر با هیچ کسی از "حد معینی" بیشتر نشد. به نظر میرسید او دایره نامرئی، به مرکز خودش و با شعاعی معین، ترسیم کرده بود و با سماجت به کسی اجازه نمیداد در نزدیکی به او از محیط آن دایره فرضی عبور کند.
کُناری یکی از معلمان نادر در مدرسه نجم آبادی بود. او در تنبیه بچه ها روش خلاقانه و شگفت انگیزی موسوم به "میز" را به کار میگرفت. تنبیهی که بدون آسیب فیزیکی، همزمان عناصر اجتماعی و روان شناختی و فلسفی را در خود داشت. این تنبیه برای هر فرد به مدت سه تا ده روز اجرا میشد. فرد تنبیه شونده از طرف معلم و هم کلاسیها میز تلقی میشد. به طوری که در کلاس عملا مانند میزی بود که نه سخن می گفت و نه معلم چیزی از او میپرسید.
نادر ترانه میسرود؛ در نامهای به ناصر ادهم نوشتن هر ترانه را نوعی عکسبرداری از خودش توصیف میکند، با این تفاوت که عکسها هربار تنها بخشی از، به تعبیر او، روحش را نمایش میدهند نه تمام آن را. از نظر او ترانهها همواره تصویرهای کج و کوله و ناقصی هستند از روح او.
قصه که تمام میشود آدم ها به کجا میروند؟! شمس لنگرودی
متن کوتاهی که خوندید بخشهایی از کتاب رسالهای دربارهی نادر فارابی از مصطفی مستور بود. در حین خوندن این کتاب یه حسِ آشنایی همراه من بود، که من رو قلقک داد چندین بار کتاب رو بخونم. امیدوارم پارههای این متن توجه شما رو برای خوندن این کتاب جلب کرده باشه.