الان که دارم این متن و مینویسم در واقع باید در حال انجام کارهای دیگهای باشم! که طبق برنامه باید پیش برند و تعدادشون هم کم نیست و نوشتن این متن بهانهای شده برای انجام ندادن اون کارها! اینجا دارم مینویسم تا با نگاه آگاهانه به مسئلهی اهمال کاری، بتونیم در راستای زندگی بهرهورتر حرکت کنیم.
تجربه شخصی: می خوام راتینگ زبان بنویسم، فایل رو باز می کنم، یکم جستجو میکنم! چطوره بندازمش یه ساعت دیگه که ذهنم فعال تر باشه؟ یا اصلا فردا مینویسمش حالا که وقت دارم!
اهمال کاری (Procrastination) یعنی کارهای ضروری را عقب بیندازیم و ترجیح بدیم به سراغ کارهای غیر ضروری بریم! در صورتی که میدونیم عقب انداختن اون کار برامون هزینه داره. اهمال کاری یعنی از انجام کار لازم طفره بریم. مثلا هر یک ربع یکبار در یخچال رو باز کنیم خوراکیهای یخچال را چک کنیم. یا بریم خونه را تمیز کنیم. خیلی وقتها کاری که میکنیم خیلی هم خوبه اما نهایتا احساس گناه میکنیم.
تحقیقات نشون داده در حدود ۸۰ درصد دانشجوها اهمالکار هستند و بیست درصد افراد بعد از دانشگاه هم طفره رفتن را ادامه میدهند.
معمولا همه فکر میکنند بخاطر تنبلی کارها رو عقب میاندازند و هوله میرند. در صورتی که تحقیقات نشون داده ما برای فرار از احساسات بد کار رو به تعویق می ندازیم.
برخلاف انتظار مغز همیشه هم به نفع ما کار نمیکند! مغز اگر حس کند چیزی تهدیدش میکند، یا عاقبت کار درست و حسابی از آب درنمیآید، به خطا میرود. برای بقا ما را از کار دور میکند. این کارش آدم را یاد دوستی خاله خرسه میاندازد که مگس را روی صورت آن بخت برگشته کشت!
ما بیشتر از خود کار از احساسات منفی آن کار میترسیم. مثلا خودمان به عنوان اولین منتقد سختگیر در مورد نتایج کار و بازخوردها پیشداوری کنیم؛ بعد هم برای فرار از انتقادات و سرکوفتهای دیگران کلا بیخیال ماجرا میشویم و میرویم سمت آشپزخانه!
کمالگرایی ما را به سمت کار نکردن سوق میدهد چون در عالم ایدهها چیزها درخشانند اما وقتی آفریده میشوند امکان کمبود، نقص، شرمنده شدن و شاید بیآبرو شدن باشد. ایدهآلگرایی زیاد شجاعتمان را میگیرد.
نداشتن نگاه بلند مدت به دست آوردها هم باعث پناه بردن به انجام کارهای کوچک با بازخورد سریع و لذت بخش است و برای همین از کارهای رنج آور با بازه طولانی دوری میکنیم.
در این حالت احساس گناه هم که در حالت عادی ما را جدیتر میکند کاری از دستش برنمیآید. عجیب نیست؟ اهمالکارها با احساس گناه باز هم کمتر کار میکنند چون به مجموعه احساسات منفی، گناه هم اضافه میشود.
تناقض از اینجا شروع میشه که مغز برای بقاست. پس از حس بد اجتناب میکند. از طرف دیگه موفقیت یعنی تحمل شرایط سخت. موفقیت یعنی زمین خوردن، پذیرفتن چیزهای مبهم و شکستها.
برای موفقیت از دو راه متفاوت باید پیش رفت. اول حس مثبت به کار پیدا کرد. دوم، مغز را از حالت Auto Pilot خارج کرد. از اینجا به بعد آگاهانه و با چشم باز تصمیم میگیریم و عمل میکنیم. به آینده فکر میکنیم و نتایج کار را به مغز نشان میدیم. ما احساس مثبت خلق میکنیم؛ هم با تصور کردن هم عمل کردن.
با برنامه ریزی و نوشتن کارهایی که باید انجام بدیم و در مقابل کارهایی که نباید بهشون بپردازیم می تونیم ذهن رو در مسیری که می خوایم هدایت کنیم. مثلا وقتی که قرار مطالعه کنم، موبایل رو از خودم دور می کنم در نتیجه ذهنم آروم میشه چون دست نزدن به موبایل هم کاری در لیستمه اما لیست کارهایی که نباید انجام بدم.
آگاهی از اینکه چطور اهمال کاری در ما شکل می گیره و مغز با گول خوردن مارو در گردابش فرو می بره، کمک می کنه تا با پذیرش هوله وری در زمان لازم کنترلش کنیم.
اما داستان این متن:
به لطف حسن شیخ با پادکستی به نام زندگیکار (Work Life) آشنا شدم و طبق برنامه ای که آقای معلم اعلام کرد، جلسه اول رو با موضوع The real reason you procrastinate ( دلیل واقعی اهمال کاری و تعلل شما) شروع کردیم. پیش از هرجلسه به پادکست گوش میدیم و طی جلسه به صورت یک گفت و گوی آزاد حول موضوع پادکست صحبت می کنیم. اینطوری یادگیریمون عمیقتر میشه. شما هم میتونید در این گفتوگوها همراه ما باشید.
چند منبع خوب :