ویرگول
ورودثبت نام
سارا - پ (پاییز)
سارا - پ (پاییز)
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

شكوفه هاى گيلاس

مى گويد؛ نگران نباش. آرزوهايت متعلق به تواند. در انتهاى راه نشسته اند و منتظر رسيدنت.

.

.

امشب، احساس تعلق خاطر به همه جا و همه چيز مى كنم. حتى خاطراتى كه روزى مرا آزرده اند هم مثل طعم تلخِ پوستِ انارى كه مابينِ دانه هاى قرمزش گاز مى زنى، به دلم مى نشيند. هرجا كه قدم مى گذارم، تا قدم بعدى مى رسد، تكه اى از خودم را آنجا جا مى گذارم.

اى كاش دل انسان اينقدر بند نداشت. و كاش بندهاى دلش اينقدر بند نبود. گاهى، مثل امشب، دلم هزار احساس دارد و زبانم چيزى براى گفتن، نه. گاه، مثل امشب، آرزو مى كنم كه اى كاش يك برونگراى بلفطره بودم. كه اگر آنطور بود، مى ديدى كه چطور تمام خيابان هاى شهر را واژگان من بند مى آورد. آسمان، چند روزى ست كه ابرى ست ولى نمى بارد. و چشم هاى من، امشب، جور تمام ابرهاى خفته و خستهء شهر را مى كشد.

روى پنجه هاى پا مى ايستم. سرك مى كشم. يك پل پيش رويم است و ديگر تا چشم كار مى كند، دره. هم از رفتن واهمه دارم و هم از بودن، خسته ام. بايد رد شد و دست هاى انتخاب را بسته اند. مى رسم ولى روزى به انتهاى اين پل، من يك فصل جديد آغاز مى كنم. من به خود قول داده ام؛ آن گره هاى دورِ دستانِ انتخاب را باز مى كنم. فكر مى كنم به اين؛ دو بهارِ ديگر، ما شكوفه هاى گيلاس مى شويم. ما سنگِ سياه مى رويم و آخرش، الماس مى شويم.


عقلاً دندان پزشکی، قلباً هنر و ادبیات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید