ویرگول
ورودثبت نام
سارا - پ (پاییز)
سارا - پ (پاییز)عقلاً دندان پزشکی، قلباً هنر و ادبیات 🍂 (t.me/Paeezname)
سارا - پ (پاییز)
سارا - پ (پاییز)
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

معضلاتِ خرسِ سفيد

صبح‌های زود كه می‌روم درمانگاه، بعد از صبح‌به‌خیر و احوال‌پرسی، دومين حرف مهمی كه به دستيارم می‌زنم اين است كه خيلی خوابم می‌آید. او هم می‌خندد و تا حد توانش هم‌ذات‌پنداری می‌كند. ولی خب، می‌دانم كه تمامش يك تلاشِ شايستهء تقدير است و در آن جمعِ دونفره، تنها كسی كه حقيقتا از بی‌خوابی رنج می‌برد، منم. از آن‌دسته خانم‌هايی است كه چهار صبح بلند می‌شوند و غذايشان را بار می‌گذارند. تنظيماتِ ملاتونين‌هايمان بالكل باهم فرق دارد. ديروز كه دوباره تيكِ حضورغيابِ خوابالودگی‌ام را خدمتش زدم، پرسيد كه چرا قهوه نمی‌خوری. و به دستگاه قهوه‌ساز كنج اتاق اشاره كرد. يك دستگاه سياهِ كوچك كه به همه خدمت رسانده بود، جز من. قبلا چندباری که تعارفش شده بود، گفته بودم كه قهوهء سرِ صبح به من نمی‌سازد. امروز می‌توانستم اين ناسازگاری را برايش شفاف‌تر كنم و بگويم که قهوه مرا از يك آدمِ خوابالويی كه تمايل به خوابيدن دارد، مبدل می‌كند به آدمِ خوابالويی كه حالا هركار می‌كند نمی‌تواند بخوابد. در ذاتِ خوابالو بودن كه مشكلِ اصلی است تغييری ايجاد نمی‌شود عزيز من. اما نگفتم. به‌جايش گفتم بيا بزنيم بر بدن ببينيم شايد فرجی شد. كسی چه می‌داند؟

ولی چشمتان روز بد نبيند. تا قهوه‌ساز را زديم به برق، دوتا خِرخِر كرد و چارتا تكان خورد، و دیگر حتی ذره‌ای هم نم پس نداد. مخزن آب سرجايش و قهوه سرجايش. كف فنجان هم خشك و خالی، سرجايش. ما مانديم و اجزای تشكيل‌دهندهء اسپرسو، و يك اسپرسونَسازِ متصل‌به‌برق. گفتم: «ولش كن، قهوه تاثيری روی من ندارد.»

گفت: «اصلا مشكل را بايد اساسی حل كرد خانوم!»

گفتم: «دستم به اساسش نمی‌رسد جانم! اصلا نمی‌دانم كجاست!»

گفت: «شب زود بخواب.» و گفتم كه من همزمان با غروب آفتاب هم كه خوابِ شبم را شروع كنم، باز هم ماجرا همين است.

كسی چه می‌داند؟ شايد بعضی‌چيزها آمده‌اند كه بِلَنگند. درست نشوند و بمانند و مدارايت را به مبارزه طلب كنند. مثل پلكی كه مدام می‌پرد و مثل دستی كه مدام عرق می‌كند.

همه چيز كه درست نمی‌شود. می‌آید و می‌ماند و يك روزی، به وقتش، می‌رود. مثل گرمای تابستان كه آن‌ وسط‌های سال جا خوش كرده و مثل عطسه‌های دختركی كه به پاييز رسيده است. می‌ماند و مدتی بعد، می‌رود.

اما اين‌ها را نگفتم. چون فضا برای بحث‌هايی تا اين‌حد عميق مهيا نبود. به‌جایش نگاهش كردم و گفتم: «شايد كه من هم در زندگی قبلی‌ام يك خرسِ كوچكِ سفيد بود‌ه‌ام؛ در دمای منفیِ صفرِ قطبِ شمال عشق می‌كردم و خوابِ شش‌ماههء زمستانی داشتم. كسی چه می‌داند؟!»

۱۱
۰
سارا - پ (پاییز)
سارا - پ (پاییز)
عقلاً دندان پزشکی، قلباً هنر و ادبیات 🍂 (t.me/Paeezname)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید