ویرگول
ورودثبت نام
سارا - پ (پاییز)
سارا - پ (پاییز)
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

پشت لنز حافظه

نشسته ام و تلاش مى كنم به درونى ترين لايهء چهره هاى آشناى دوروبرم دست بيندازم. به عكس هايشان نگاه مى كنم، به لبخندهايشان. به سياحت هايى كه مى روند و به شاخ هاى غولى كه شكسته اند. به كثرت جمعيت دورشان و به عشرت و سوروساتشان. به تمام چهره ها نگاه مى كنم و دست آخر، باز مى گردم به خودم. شايد اين روزها، در "بى اهميت پندارترين" تقويم خود قدم مى زنم. نه ميلى به ديدن داستان ديگران دارم و نه اشتياقى به ورق زدن آلبوم هاى عكس. من، خيلى وقت است كه لنز دوربين عكاسى ام را از گرد تصنع پاك كرده ام و از آن لحظه ديگر هرچه در حافظه اش ماند، حقيقتى شفاف بود. اما هنوز هم آن حقيقى ترين لحظه هاى زيستن، جايشان فقط در حافظهء خودمان است. چون به گمانم هيچ دوربينى، هيچ وقت، لنزش در شكار آن درخشنده ترين نورهاى زندگى تاب نمى آورد. همان وقت هايى كه قلب هايمان "به حقيقت" تنها نبوده است.

همان شب هايى كه كسى پاى حوصلهء اشك هاى يلداى بلندمان نشست. كه كسى عجزِ تكرارىِ ما را شنيد و در به رويمان نبست. يا وقت هايى كه در شكننده ترين حالت خود مشت لرزانمان را باز كرديم و سنگ سخت و كوچك ضعفمان را كه نشانش داديم، باز هم ما را نشكست. ما فقط آن زمانى به راستى در آغوشِ عشق بوده ايم كه باز هم با كسى به كدوهايمان ناخنك زديم؛ وقتى كه طلسم كالسكه هايمان تمام شد و شب از نيمه شب رد شد. يا در آن وقت هايى كه خودمان را به قعرِ سياهِ چاهِ تنهايى فرو برديم، يعقوبِ چشمِ كسى پِيِمان گشت و ما را به دست خود نسپرد.


عقلاً دندان پزشکی، قلباً هنر و ادبیات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید