این پروفایل تازه نفس و پر از خالی را به حساب تازه وارد بودنم نگذارید. چند سالی هست ویرگول را می شناسم و یک سالی هست ویرگول نویس و ویرگول خوان هستم. اما امشب دلم خواست یک پروفایل جدید، یک اکانت جدید، یک صفحه ی جدید داشته باشم. جایی که نه اسمی از من در آن باشد نه رسمی. یک گوشه ی دنج. یک جای خلوت که شاید روزی شلوغ شود شاید هم نه.
مهم نیست کی هستم و کجا زندگی می کنم. دوست داشتم جایی باشد که بشود بی پرده حرف زد. هر چه کلنجار رفتم نشد به حرف دلم رضا بدهم و در صفحه ی اصلی ام با نام واقعی بنویسم. نگران خودم نبودم. خودم که بی وطن و سر پر از بادم اما ترسیدم شغل و روابط همسرم را آسیبی ناخواسته برسانم. بله متاهلم. متاسفانه متاهل و متاسفانه نامتعهد.
درباره اش بیشتر خواهم گفت و نوشت. آنقدر که خسته شوید. اما امشب حرف مهم تری داشتم. حرف خیلی مهم تری. آنقدر مهم که دلم می خواهد هیچ کار و مسوولیتی نباشد و فقط بنشینم و در باره اش بخوانم و بنویسم و بیندیشم و گریبان چاک کنم و مغز از هم بپاشم! می دانم تا اینجا حدس زده اید موضوع چیست اما دوست دارم خودم هم بگویم: "دین"
نه اینکه شیفته و سر سپرده و دل سپرده ی دین و دینداری باشم. همین الان بار و بندیل را بسته ایم و خانوادگی آمده ایم منزل یکی از اقوام نزدیک تا شب را اینجا سپری کنیم و از سر و صدای بی امان و بی ملاحظه ی مسجد روبروی خانه مان طبق روال شب های قدر هر سال در امان باشیم. زمان خریدن منزل خوشحال بودیم از مسجد دوریم. نمی دانستیم در زمین خالی روبرویمان که می گویند غصبی است، قرار است مسجدی اعیانی و پر طمطراق با بلندگوهای کریهی رو به خیابان قد علم کند. آن روزها هم مثل الان بی دین بودم. راستش را بخواهی زمان هایی دیندار بوده ام و زمان هایی نه. الان از آن زمان های "خیلی نه" است. جوری که وسط ماه رمضان فلاسک چای می برم میان جماعت روزه دار و با کیک نوش جان می کنم. ظهر بوی قرمه سبزی مستم می کند و تا شب چند هزار کالری خورده ام و سوزانده ام! اما دشمنی خاصی هم با دین ندارم. دوستان دین دار و بی دین همه جوره دارم. و همسری سرتاپا دشمن با دین. در هر صورت ظاهرا هیچ نسبتی با دین ندارم.
پس چرا در موردش می نویسم؟ چرا تا این حد برایم مهم است؟ شاید دلیل اینکه اولین شب قدر رمضان سال هزار و سیصد و نود و نه را بجای قرآن سر گرفتن و مسجد رفتن و شب زنده داری کردن، گوشی دست گرفته ام و اکانت جدید ویرگول می سازم و روی مبل لم می دهم و تق تق تایپ می کنم این باشد: اهمیت.
به نظر حقیر من که می تواند از صفر تا صد درصد دچار خطا باشد، این طور می آید که موضوع دین، چه کاملا حق و صحیح باشد چه یک کلاهبرداری و افیون بزرگ، شاید مهم ترین موضوع فکری حال حاضر جهان باشد. چرا که اگر صحیح و حق باشد، چه خوب که همه ی جهانیان به آن بگرایند و نجات یابند. و اگر ناصواب و دوز و کلک باشد، چه عالی اگر هر فریب خورده ای بیدار شود و به راه آید و باز هم نجات پیدا کند.
در هر حال، اندیشیدن و نوشتن و پرداختن به دین، له یا علیهش، شاید تنها راه پیش روی بشر باشد. شاید این نوشته های من، در اولین شب قدر آخرین ماه رمضان قرن سیزدهم هجری شمسی، مناجاتم با خدایی که هست یا نیست باشد و نقطه ای آغازین بر اتفاقی بزرگ. شایدهم هیچ باشد و پوچ. در هر حال، در این کنج خلوت، در این گوشه ی دنج، بی پرده خواهم نوشت، و از همراهی شما نازنینان بسی شاد خواهم گشت. طاعات و عبادات ظاهری ک باطنی و قلبی و یدیتان قبول درگاه حق، کائنات، یا هرچیزی که به آن معتقدید. شب خوش!