آخرین سفری که رفتم سفری با قطار به رشت بود. میتونم بگم که داشتن پیشفرضی که به واسطه شبکه های مجازی از سفر ایجاد شده در پذیرش شما از تجربه واقعی تاثیری میتونه حتی مخرب داشته باشه. این از این. مثلا ما به هوای گذر از جنگل هایی سرسبز که در پست های محتلف فیلمش به اشتراک گذاشته شده بود تصمیم گرفتیم که بلیط قطار بگیریم ولی خب اصلا چنین سکانش های رویایی ای وجود نداشت. حالا شما فرض کن که اگر ما چنین پیشفرضی نداشتیم مسلما به جای اتخاذ رویکرد قیاسی بهترین به خوب، میتونستیم از خوب بودن خوب لذت ببریم.
در مواجهه با رشت من همش بیاد یک استودیویی از ما می افتادم تحت عنوان "شلوغی" که توسط هومن طالبی در کانون معماران معاصر برگزار شد. خیلی خلاصه حضورتون عارض شم داستان از این قرار بود که اگر ما بازه ای از شلوغی و ناشلوغی داشته باشیم اون چی هست؟
مثلا شما فرض کن ملت ایران فارغ از خوب و بدش ملتی شلوغ هستند در مقابل میتونیم یادی کنیم از ژاپن!
حالا این از کجا قابل استخراجه؟ به لطف علیرضا تغابنی که استاد ما بود ما به قیاس غذا ها و ظرف غذا ها رفتیم.
شما ببین غذاهای ایرانی رو: آبگوشت، قرمه سبزی، فسنجون و...
رمز و راز تمامی این ها این هست که شما باید ساعات متمادی رو بهش اختصاص بدی تا تمایی اعضا و جوارحشون از هم گسیخته و در هم تنیده بشه و تمامی مرز های اون از بین برن! موقع خوردن هم که شما میتونی از دست استفاده کنی و اگه نه با نون در نوع سنتی اون که عملا فاصله مرز شما و غذا به حداقل میرسه.
حالا در مقایسه غذاهای آسیای شرقی رو ببین : سوشی
شما نوع پختت بصورت طبقاتی هست و آب پز یا حتی خام! در نهایت هم طی یک پکینگ عالی اعضا در عین حفظ ماهیت خود یک همنشینی رو شکل میدن و مرتب و تمیز کنار هم قرار میگیرن تا شما با استفاده از یک چاپ استیک با حفظ فاصله اون از بدنتون غذا رو میل کنید.
حالا این یک مثال بود شما میتونید عمق این قضیه رو در سوگواری ها، مراسم ها، دورهمی ها، روابط خانوادگی و... رصد کنید.
حالا با فرض اینکه ایران خودش یک ماهیت شلوغی داره من امروز میخوام براتون بنویسم در مورد اینکه در خود ایران هم ما طیف متنوعی رو از این شلوغی تجربه میکنیم که در سفر آخرم یک نتیجه داشت:
"اگر ایران شلوغ باشد، رشت شلوغترین شهر آن است!"
البته این بیانیه میتونه اشکالاتی جدی هم بهش وارد باشه چراکه من تمامی شهر های ایران را متاسفانه نگشته ام در نتیجه به جای لفظ بیانیه بیاید از "فرضیه" استفاده کنیم تا من در ادامه براتون شرحش بدم:
از زنبیل شروع میکنیم.
شما احتمالا زنبیل های شمالی رو دیدید، شل بافتته میشن و مثل شلخته درو کردن یک شلختگی زیبایی درونشون هست. حالا شما این رو در قیاس با زنبیل های جنوب قرار بدید که انگار خطکش گذاشتن بافتن.
شما از همین قیاس زنبیلی ساده میتونی خطه شمال رو با خطه جنوبی در دو سر طیف شلوغی بررسی کنید.
رشت برای آدم ها زیباست چون بی نظم است و این بی نظمی آن را به کلاژی از رنگ ها، حرفه ها و سلایق تبدیل میکند.
برای مثال مواجهه من با بازار رشت از این نظر برایم جالب بود که آن چیزی که در مغز من به عنوان نظم تنظیم شده است در نظر یک رشتی امری بلااستفاده و بی فایده است. همه چیز در کنار هم هست. کسی مرز بین غرفه داران را تعیین نمیکند و هرکه تشتی از ماهی را در حدودی که خود در نظر دارد قرار میدهد حالا یک بیست سانتی اینور تر و آنورتر ندارد که!
برای مثال من دو عدد انار میخواستم از مردی در بازار پرسیدم که ببخشید این بساط شما که یک متر مربع میشود را از شهرداری اجاره میکنید؟ فرمود خیر اینجا برای پدر پدر بزرگ داماد خانواده ما که این آقا بقلی میشود که پسرعمویش در شهرداری فلانی ... همین یک امر مشحص میکند که متناسبات زمین و مالکیت آن را یک مرجع مشخص و سیستماتیک از بالا به پایین تنظیم نمیکند و همانند بررسی که در آبک (شبه زاغه ای در شمال تجریش)داشتیم این نظام زمین توسط نظام های توافقی و روابطی تعیین میشود.
اگر بی نظمی/شلوغی را از رشت بگیری دیگر رشت رشت نیست.
رشد همان شهر شلوغی است که خاک تمام پنجره ها، روی طاقچه ها را گرفته و یونولیت های میوه ها گوشه کناری رها شده اند کسی وسواسی برای تمیز کردن ندارد و مرتب کردن امری ثانیویه خواهد بود و رانندگانش ترمز ندارند و چراغ قرمز راننده جلویی برابر با ترمز گرفتن ماشین عقبی نیست.
در امر زندگی روزمره کسی در مقابل شهروندان تهرانی آنقدر عجله ای ندارد در حالیکه در رانندگی کسی قصد توقف را ندارد.
آدم هایش حرف میزنند و زیاد حرف میزنند و برنامه دقیقی برای لحظه به لحظه شان ندارند یک حس خودبخودی خوبی در جریان است که باعث میشود عصر ها تیپ بزنند و بیاییند چای بخورند با خوشکار یا سینما. و همه این ها رشت را رشت کرده است.