بنی یکی از دوستای کلاس سفالگری یا به عبارت خودم گِل بازیمه. که یک آدم معمولی نیست بلکه شاید به تعبیری یک ابر انسان از نظر ما باشه. دلیلش هم اینکه خیلی جسورانه و بی پروا پیش میره مطالعه زیادی داره کار هاش رو به صورت شهودی پیش میبره و انرژی مطلوبی داره. این ویژگی ها رو اگر بهش کم بینا بودنش رو هم اضافه کنید میتونید به عمق کلمه پی ببرید.
تا قبل از دیدن بنی اصلا چیزی از کم بینایی نمیدونستم تا جایی که در اولین برخوردمون بهش گفتم بیا کارم رو ببین و اون گفت نمیتونه ببینه و اومد و خیلی آروم به کارم دست کشید و گفت شبیه کارهای سیحونِ. یکی از کارهایی که تصمیم گرفتم انجام بدم اجرای معماری روایی هست که از کامران یاد گرفتم و قبلا در مطالعه یک ذاغه در فاصله ده دقیقه ای با تجریش پیاده اش کرده بودیم. کار ما صبح تا شب این بود که بریم با بقال و املاک و خانه دار و میوه فروش و رفته گر درباره آبک حرف بزنیم. این شد که روایت هایی رو شنیدیم که تو هیچ کتاب تاریخ یا جغرافیایی یا معماری در باره اون ذاغه گفته نشده بود. بعدش از این مرحله کار ما ارائه یک راهکار معماری برای اونجا بود. که نمیتونم بگم خیلی در بخش دوم موفق بودیم از اونجایی که سیستم معماری اونها به قدری از مکانیزم پیشرفته ای استفاده میکرد که دادن یک جایگزین برای اون عملا منطقی نبود.
یکی از کارهایی که هروقت بنی رو میبینم میخوام بهش بگن اینکه بیام از طریق شنیدن روایت هاش و مکتوب کردنش یک راه حل معماری بدم. اون موقع به جای ویلایی برای یک دوست، ویلایی برای یک کم بینا طراحی میکنم. در پی همین سوال هام برای مثال یکی از چیزهایی که امروز میگفت این بود که به علت اینکه نمیتونه شعله گاز رو تشخیص بده برای پخت غذا مژه هاش چندبار سوخته. یا اینکه میگفت دسته های کابینت نباید بیرون زده باشه چون دستهاش رو زخم میکنه. اینها به نظرم بیش از اینکه ترحم برانگیز باشن برای ما باید یک سری راه حل های جدید رو باز کنن.
یک بار یاسر بود که میگفت همه چیز بستگی به این داره که تعیین کنی نرمال و استاندارد چه چیزی میتونه باشه.برای مثال الان چون ما انسان هایی که روی دوپا راه میرند و میبینند رو نرمال گرفتیم تمام دنیامون رو اینجوری ساختیم بنا براین کسی که این ویژگی های ملاک نرمال ما رو نداشته باشه این دنیا براش به راحتی کار نمیکنه. اما مثلا شما اگر نرمال رو آدم هایی در نظر بگیری که روی زمین میخزند میتونی تصور کنی که دیگه ارتفاع در ها اینقدر نباید باشه و یا تخت ها اینجوری ساخته نمیشن و میز رستوران ها به این شکل نیست. اون موقع اگر انسانی روی دو پا راه بره دنیا براش کار نمیکنه.
این حرف از این رو برام جالبه که نشون میده که کار طراح ها چقدر میتونه تاثیر بذاره روی روزمره یک آدم. و با توجه به اینکه ما الان داریم تو دنیایی زندگی میکنیم به جای حذف گونه های متفاوت و طردشون کم کم داره به پختگی درک تفاوت ها نه به عنوان یک بیماری بلکه به عنوان یک گونه جدید نگاه میکنه بنظرم وقتش رسیده که خیلی جدی از منظر طراحی روی این گوناگونی ها تمرکز کنیم و راه حل های درخور بدیم. اما مسئله دیگه ای هم که وجود داره تفاوت بین مطالبه گری و شکرگزاریه.
بنی یک آدم شکرگزاره . اون بابت نعمت هاش تشکر میکنه و این به میزان زیادی امید به زندگی و انرژی اون رو بهتر میکنه میکنه. این رو درحالی مینویسم که دیشب کتاب ایکیگای رو که ترانه بهم داده و اولش نوشته "بخون دختر برات خوبه" میخوندم. اون هم درباره آدم هایی میگفت که تمرکزشون صرفا روی کاری هست که هسته ی انرژی بخششون هست و تمرکز رو کلید اصلی میدونست. برای مثال کسی که تخصصش تنها موی برس های سر رو جا زدن هست در ژاپن. وقتی این مفهوم رو میخونم به این فکر میکنم که خوب کاری که من ازش لذت میبرم در حالیکه باعث میشه کاملا درش غرق بشم و گذر زمان رو حس نکنم چی هست. خب میتونم در حال حاضر هم معماری رو بگم هم سفالگری. ولی داستان ذهنم از جایی شروع میشه که آیا اصلا اینجوری غرق شدن در یک کار و اصلا هیچ توجهی به حوادث درحال وقوع نداشتن پاسخی برای زندگی من هست؟ این یک تضاد اساسی ایجاد میکنه که آیا این نوعی سر خود را مثل کبک در برف کردن محسوب میشه یا نه اتفاقا این امر مهم در زندگی ماست که فراموش شده؟ اگر آره، این بنظرم در تضاد با زندگی تمام کنشگر ها و کسانی هست که مطالبه ای داشتن و پاش وایستادن و نه فقط برای خودشون بلکه برای اجتماعشون. اتفاقا اونها به جای اینکه از همه اخبار فاصله بگیرن در دل این اضطراب ها قدم میزنن و کاری میکنن که زندگی چندین نسل بعد از خودشون رو تسهیل کنن. اینجا دقیقا جاییکه این سوال برام پیش میاد که آیا شکرگزاری متضاد مطالبه گری محسوب میشه یا نه.
شاید هم امر مهم تر این هست که از خودمون بپرسیم اصلا باید بابت چه چیز هایی شکرگزار باشیم و بابت چه چیز هایی مطالبه گر. مثلا اگر شخصی بابت فقری که در اون هست شکرگزار باشه عجیب تر هست یا اینکه مطالبه گر؟
نمیتونم بگم که جوابی دقیق براش دارم یا نه ولی چیزی که الان میدونم اینکه دنیا هم به آدم هایی نیاز داره که غر بزنن و اون رو تبدیل به مطالبه کنن و هم به آدم هایی که شکرگزاری منطقی داشته باشن و قسمت خوب رو هم ببیند. ولی هنوز هم نمیتونم بگم که آیا فلسفه ژاپنی به درد منی که در این ایران به دنیا اومدم و زندگی میکنم پاسخ هست یا نه صرفا یک ماله ای تلقی میشه برای دردهایی که روزمره به لیست دغدغه هامون اضافه میشه.