سرو سیمین قلب
سرو سیمین قلب
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

در اتوبان تردید می‌رانم

دیشب توی اتوبان موقع برگشت به خونه داشتم خودم رو و نوشتنم رو توی ویرگول ارزیابی می‌کردم. ‌

از خودم برای نوشتن غم‌ها بدم اومد، ترسیدم از اینکه کسی که مبتلا به سرطان هست بخونه و حس ناامیدی کنه، از خودم ناراضی بودم که تو و نوشته‌هات ممکنه آدمهای مشابه خودت رو نگران‌تر کنه، آدمهای که هیچوقت نمی‌شناسم اما اثر نوشته من روی کیفیت زندگی و درمانشون تاثیر بگذاره.‌

تصمیم گرفتم که ادامه ندم و ننویسم‌...

صبح امروز بعد از خوردن صبحانه با بابا و مجبور کردن مامان برای رقصیدن با یک آهنگ شش و هشتی و صدای خنده توی خونه، امدم دفتر کارم.‌

پیروزمندانه به خودم گفتم : " نه تو می‌تونی، هم بنویس هم روحیه بده" ‌

اما از نزدیکهای ظهر که یکی از سخت‌ترین کارهای دنیا را انجام دادم تا حالا، به خودم، نوشتنم در اینجا و حرف زدنم با دیگران شک کردم.‌

از گرفتن وقت دیگران منتفرم‌.

دوست دارم همیشه حس خوب به آدمها منتقل کنم، احترام و آرامش و شادی؛ مهمترین هستند برایم.‌

از بیان مشکلات و احساساتم وسط این دنیای بیکران که با سرچ چندکلمه می‌تونه کسی که نباید رو به این متن‌ها وصل کنه، می‌ترسم.‌

نیم ساعت مانده به ۱۲ شب، توی اتوبان تردید با سرعت ۱۲۰ دارم میرم.‌

احوالاتم را در روزهای ابتلای عزیزانم به سرطان در اینجا می‌نویسم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید