سکوت؛ یا همان بیصدایی و خاموشی، تعریفی است متداول که در فرهنگ و زبان غربی با کلمات متعددی شناخته شده و در بسیاری از موارد از آن استفاده میشود.
سکوت را میتوان از جنبههای گوناگونی مورد بررسی قرار داد. و جایگاه های مؤثر و نجاتبخش و در عین حال کشندهی آن را بیشتر شناخت. اتفاقی که تاکنون در بسیاری از جوامع بشری رخ داده است.
در کتاب سکوت در زمانه ی هیاهو نوشته ی ارلینگ کاگه، مجموعه دار و کیوریور هنر و نویسنده ی نروژی، مطالب قابل توجهی در این زمینه بیان شده است. وی همچنین کلامی از یون فوسه را در کتاب خود وام میگیرد و به کار میبرد. "سکوت شکوه و ابهت خاصی در خود دارد. بله، همچون اقیانوس، یا پهنهی بیپایانی از برف. و هر کس با حیرت به تماشای این شکوه ننشیند، از آن هراس دارد. به احتمال زیاد علت واهمهی بیشتر مردم از سکوت هم همین است( بی دلیل نیست که هر جایی میروی، موسیقی به راه است)."
همانطور که گفته شد تعاریف بسیاری برای سکوت وجود دارد. تعاریفی که هر کدامشان بخشی مهم از این واژه را به نمایش میگذارند. یکی از مهمترین تعاریفی که برای این واژه در نظر گرفته میشود، آرامش است. و به بیان مارتین هایدگر غرق شدن در سکوت، جهان را در نظرت محو میکند.
این آرامش میتواند از دنیای بیرون و همینطور درون انسان سرچشمه گیرد که البته بخش عظیمی از آن را میتوان به درون انسان و زیر ساختهای وجودیاش نسبت داد.
همه ی ما میدانیم که این زیر ساختها از دورانی میآیند که به آنها جنینی و سپس کودکی گفته میشود. جنینی که در رحم مادر در حال شگلگیری است، سکوتی چندین ماهه را تجربه میکند. سکوتی که از درون خود او شروع میشود. اما دنیایی که در بیرون از رحم مادر وجود دارد، گاه با سکوت توامان و گاه خالی از آن است. در نتیجه این زیر بنا در ابتداییترین لحظات موجودیت انسان با سکوت عجین میشود. سکوتی که گاه ناشی از عوامل بیرونی مانند سکوت اجتماعی و گاه ناشی از عوامل درونی از جمله سکوت از دیدگاه عرفاست.
سکوت اجتماعی اقسام گوناگون دارد. نوعی از آن را میتوان زمانی مطرح کرد که از بیادعایی و تواضع افراد صاحب سخن نشأت میگیرد. نوعی از آن نیز در زمانی اتفاق میافتد که جامعه، انتقاد و خطا را در خود نمیپذیرد و از این رو به سلب سخن و کاستن رشد اکتفا میکند، بدین معنا که در چنین جامعه ای برای گفتگو و به زبان آوردنِ سخنان درست باید از خودِ مردم واهمه داشت و در نتیجه به سکوت و انزوایی دور از اجتماع بسنده کرد. از سویی دیگر و بنا بر تکرر متعدد، باید اذعان داشت که سکوت اجتماعی از نقطهای بیشترین تأثیر را میگیرد که دارای زخم اجتماعی است. زخمی که نه از سوی مردم جامعه بلکه از سوی سران و حاکمان آن ایجاد شده و با اعتراض به نابهسامانی ها و نابخردیهای آنان، ضربه ی مهلکی بر دهان معترضان کوبیده میکوبد.
به عبارت دیگر این سکوت آبستنِ خفقان است. و یا سکوتی است که با اجبار به افراد و جوامع اعمال میگردد تا از خطرات احتمالی و رویداد های خودجوش و پیش بینی نشده جلوگیری کند. در بخشی از کتاب دو قرن سکوت که به آغازِ سکوت در جامعهی ایرانی و تاریکیای که نزدیک به دو قرن از سوی اعراب بر ایران سایه افکنده بود، میپردازد هم چنین آمده است که «هر اعتراضی و هر شکایتی که در چنان روزگاری به زبان یکی از ایرانیان بر میآمد به شدت خفه میشد. خلفا، مکرر شاعران و گویندگانی را که به زبان تازی از مفاخر ایران و از تاریخ گذشته نیاکان خویش سخن یاد میکردند آزار و شکنجه میدادند».
این موضوع باعث شد تا هنرمندان و نویسندگان بسیاری در این زمینه به مطالعه و ارائه ی مطالب خویش بپردازند. هنرمندان و نویسندگانی که زبان زندهی جامعه ی خویشاند و گاه با بیاعتنایی حاکمان و حتی مردمان به انزوا کشیده میشوند. انزوایی که در بسیاری از موارد باعث رشد هنر و هنرمند میشود و ایدههای بسیاری را در ذهن او پرورش میدهد. ایدههایی که از مصائب پدید آمده پلی میسازند برای رسیدن به هنرِ آوانگارد و در نتیجه جهانی بهتر. و چه باور کنیم و چه نکنیم این سکوت همان چیزی است که در جوامع باستانی و حتی امروزی نکات سازنده و مثبتی را در خود میپروراند.
سکوت کاربردهای گوناگون و بسیار مؤثری در زندگی انسانها دارد و گاه با پیچیدگیهایی نیز همراه است. پیچیدگیهایی که با کاربردهای آن شناخته می شوند و گاه قابل تفکیک نیستند.
با این حال نمیتوان گفت که سکوت همیشه بر مضرات وجودی انسان دلالت دارد.
تعریف دیگری از این کلمه در سکوت عرفانی بسط داده میشود. سکوتی که از دیدگاه مولانا و تعریف او دربارهی انواع خاموشی برمیخیزد. از دیدگاه مولانا سکوت چند نوع دارد. نوعی از آن زمانی اتفاق میافتد که سالک در پیشگاه منبع الهام خویش قرار میگیرد. چیزی که در بیکرانگی اتفاق میافتد، وجود سالک را از میان برمیدارد و او را با منبع هستی یگانه میسازد. در آن هنگام هیچ چیزی جز خاموشی و تواضع برای سالک معنادار نیست. اما زمانی که این سلوک به پایان برسد، سالک در مرحله ی جدیدی از خاموشی و سکوت قرار میگیرد. و آن زمانی است که احوال خوش و روحانی بر وی مستولی میگردد. در چنین حالتی دیگر کلام را جایی نباشد و سالک به سکوت اکتفا کند. تعریفی که ممکن است به آرامش وجودی انسان پیوند بخورد.
در بحث دیگری که در اینجا مطرح میشود مطالب شگرفی نهفته است. مبحثی که در تقابل با سکوت قرار میگیرد و آن کلام است. همانطور که تضادها باعث بهتر دیده شدن یکدیگر میشوند، کلام نیز باعثِ پیدایشِ احساس نیاز به سکوت، شکوفایی و تراوش و در نتیجه بهتر دیده شدنِ آن میگردد. کلامی که به طور حتم از احساسات و یا منطق سرچشمه میگیرد در بسیاری مواقع به سکوتی ختم میشود که در آن احساسات و منطق قابل تفکیک نیستند. زیرا سکوت، بر خلافِ کلام، تواناییِ عرضِ اندام در جهتِ پایان بخشیدن به ابهامِ موجود را ندارد. پس این واژهی به ظاهر ساده، باطنی بسیار بدیع و غیر قابل پیشبینی دارد که بر اهمیت آن در تمام مباحث علمی، فرهنگی، هنری و فلسفی میافزاید. از این رو مصادیق بارزی وجود دارند که بر این گفته صحه می گذارند. مصادیق بسیاری که در حوصلهی این مقاله کوتاه نمیگنجند و نیاز به واکاوی چند جانبه در حوزههای بیان شده دارند. امید که در مقالات بعدی بتوان در این باره سخن گفت.