روزنامه را بر میدارم و پس از تورقی چند در صفحه ی هنر و هنرمند توقف میکنم. نگاهی حریصانه به نوشته ها میاندازم وُ بی درنگ با مطلبی ژرف رو به رو میشَوَم.
«باور کنیم یا نه، این جماعتِ همیشه معترض در پستوها، چنین خرامان و خوش رقص در جهانِ آدمهای روشنفکر و آرمانگرا پرسه میزنند که هیچ عالِمی را اینگونه روا نباشد.
امحای احساسهای خوشایند و ردِ صلاحیتِ وجودِ آگاهیِ اصیل و بی بدیل در میانِ اعضای مکتب و منصب، گاه آنها را آدمهایی شکوهمند و مسؤلیتپذیر جلوه میدهد که گویی از عوالمِ نامرئی خبر دارند وُ مبعوث شدهاند که این اراجیف را به خوردمان بدهند.
اما تا آنجا که تجربههای سمعی و بصریِ حاصل از حضورِ بیوقفه در چنین انجمنهایی به عنوانِ شاهد و ناظری ناچیز، یاریام میکنند باید خدمتتان عارض شَوَم که این دانایانِ به ظاهر مطلق برای رفعِ گرفتگیِ مغز و رگبهرگ شدگیِ افکار، دست به کرنشِ اغواگرانهی زبان میزنند و چنان پویا و پیگیر به نکوهشِ هر آنچه مذموم است میپردازند و هر گونه قصور را از جانبِ خویش رد میکنند که حد و مرز ندارد.
یحتمل این عارضانِ پَستنگرِ بالازی، همچون سرانِ گرانقدرِ فاشیستِ خود از این مصرعِ نابِ جنابِ نظامی که میفرماید «کم گوی و گزیده گوی چون دُر» هیچ اطلاعی نداشته و یا چنان غرق در بیاناتِ ملوکانهی خویشاند که از هر گونه مطلبِ گزافی بیبهره اند!»
روزنامه را میبندم. مستأصل میشَوَم و به فکر فرو میرَوَم. کلمات در جای جایِ ذهنم پرواز میکنند و هیچ نرمشی جلودارشان نیست. هیچ چیزی جز قلم.
بیمحابا بساطِ تحریر را فراهم میکنم، استیصال را همچون اُبژهای ناکارآمد کنار میزنم و شروع به نوشتن میکنم و اینگونه به غَلَیانِ درونیام پیوند میخورم.
سبز باشید?
ارادتمند
فاطمه حسین زاده (سایه)
@sayeh_qalam