سلام ، توی ۲تا پست قبل راجع به ۲تا از وحشتناک ترین اجسام تسخیر شده واستون توضیح دادم که اگه نخوندینش پیشنهاد میکنم حتما برین سراغش :')
جسم تسخیر شده بعدی یک عروسک دیگه است به اسم Robert
رابرت خیلی قیافه ترسناکی داشته و من نمیدونم از همون اول چرا باید یکی بخواد بخردش و ازش خوشش بیاد!
اما بچه هایی که صاحب این عروسک بودن برخلاف قیافه ترسناکی که داشته، عاشق این عروسک بودن.
اگه فیلم ترسناک chunky هم دیده باشین ، بر اساس رابرت ساختنش.
اولین بار نزدیک ۱۰۰سال پیش، در سال ۱۹۰۰ یکی از کارکنان خونه به جین که یک بچه بوده هدیه اش میده و جین سریعا عاشق این عروسک میشه در حدی که مثل بقیه بچه ها با این عروسک حرف میزده و اون و سر میز غذا میبرده و بهش غذا میداده به صورتی که همه وقتش و با رابرت میگذرونده.
بعد از مدتی پدر و مادر جین شروع میکنن چیزای عجیب شنیدن مثلا وقتی که جین شروع میکرده به بحث ها و صحبت های طولانی با رابرت میشنیدن که انگار یک نفر داره جواب جین و میده!
اول تصور میکردن که خودِ جین داره با یک صدای متفاوت جواب خودش و میده ولی بعد ها متوجه میشن که این صدا زیادی عمیق و عجیبِ و اصلا طوری نیست که یک بچه بتونه صداش تقلید کنه.
اونا حتی میدین بدون اینکه کسی به رابرت دست بزنه جابجا میشده مثل خیلی از عروسک های شیطانی یا تسخیر شده.
بعد یک مدت که میگذره اتفاقات ترسناک تر و بدتر میشه ، شب ها جین با جیغ پدر و مادرش صدا میزده و وقتی اونا به اتاق میومدن میدیدن همه وسایل بهم ریخته و جین با اینکه یک بچه بوده ، رابرت نشون میداده و میگفته تقصیر اونِ ، اون این کار ها رو کرده .
این اتفاقات باعث ترس جین و پدر مادرش میشه واسه ی همین اونا رابرت و توی اتاق زیر شیروانی زندانیش میکنن و تا سال ها از اون اتاق صدای خنده های وحشتناک و صدای راه رفتن میومده.
جین بزرگ میشه و ازدواج میکنه و یک جورایی دوباره داشته جذب رابرت میشده ، واسه ی همین میره سراغش و از اتاق زیر شیروانی بیرون میارش و اینقدر دوباره ازش خوشش میاد که شب ها موقع خوابیدن، میذاشتتش جلوی تختش.
زنش وحشت میکنه از این موضوع و از اینکه جین تمام وقتش با رابرت میگذرونه ناراضی میشه ، از عروسک میترسیده و چیزایی که چند سال قبل پدر و مادر جین میدیدند و حس میکرند رو میدیده! ولی جین اینقدر این عروسک دوست داشته که توجهی به بقیه نمیکنه.
این داستان به جایی می رسه که جین دیوونه میشه به حدی که زنش و کتک میزده ولی این کارهاش رو به یاد نمیآورده
و به گفته زنش ، جین به کل یک آدم دیگه میشده و میگفت که حس میکنه این اتفاقات تاثیر رابرتِ.
این اتفاقات ادامه پیدا میکنه ولی جین از رابرت دست نمی کشه و بیخیالش نمیشه تا این سالها میگذره و جین و همسرش میمیرند و یک خانواده جدید به اون خونه میان که یک دختربچه داشتند و این داستان دوباره تکرار میشه ، دختربچه عاشق رابرت میشه و باهاش حرف میزنه و ...
بعدها میفهمن که چه چیزی باعث این اتفاقات میشه ، همانطور که اول داستان گفتم یکی از کارکنان خونه این عروسک به جین هدیه میده
چیزی که باید بدونین اینه که اون موقع کارکن ها در واقع برده بودن و پدر و مادر جین ظاهرا معروف بودن به اینکه با برده ها خیلی بد رفتار میکرند مخصوصا مامان جین!
یک روز مادر جین وقتی به یکی از اتاق ها وارد میشه میبینه که برده ها دارن جادوی سیاه انجام میدن و سریعا اونهارو بیرون میکنه اما بعدها میفهمن که این عروسک یعنی رابرت دقیقا با همون جادوی سیاه نفرین شده و توسط همون برده هایی که باهاشون بد رفتار کرده و بعد هم به جین هدیه اش میدن.
الان که رابرت توی موزه است گفته میشه اصلا و اصلا دوست نداره که ازش بی اجازه عکس بگیرند.
خیلی از آدما بدون اجازه ازش عکس میگیرند چون باور ندارند که همچین اتفاق هایی افتاده و رابرت چه قدرت هایی داره و چیزی که عجیبه اینِ که باکس رابرت پر از نامه های عذرخواهیِ که کسایی که بدون اجازه ازش عکس گرفتند این نامه هارو میفرستند تا صاحب موزه این نامه هارو برای رابرت بخونه تا رابرت دست از سرشون برداره.
گفته میشه بعد از بی اجازه عکس گرفتن از رابرت اتفاقات بد شروع به افتادن میکنه و حس میکنند که تاثیر رابرتِ برای همین نامه عذرخواهی میفرستند تا جلوی این اتفاقات بگیرند.
اینم از داستان رابرت
آیتم بعدی یک مجسمه است یا در واقع یک بُتِ شیطان پرستی
یک روزی یک پسر جوانی داشته توی طبیعت راه میرفته که توی یک جای عجیب گم میشه که دایره واره و وسایل عجیب توشه و وسط دایره یک بت با این قیافه بوده.
پسره وقتی این بت می بینه بهش حس بدی دست میده و حالت تهوع میگیره و میخواد که زودتر از اونجا بره بیرون.
همینکه دور و برش نگاه میکنه که یک راه فرار پیدا کنه یک آدمی میبینه ،از آدمه میپرسه که راه خروج از اینجا کجاست و طرف هم بدون اینکه حتی جوابش بده به یک سمت زل میزنه و اشاره میکنه ، پسره ام که اون موقع داشته از ترس سکته میکرده فقط فرار میکنه.
وقتی این ماجرا واسه اطرافیانش تعریف میکنه بهش میگن که بره پیش خانواده وارِن که توی پارت اول اجسام تسخیر شده دربارش براتون گفتم.
پسره وقتی داستان واسه اِد وارن تعریف میکنه ، اِد بهش میگه که این درواقع یک بت شیطان پرستانه است و اون آدمی که تو دیدی هم درواقع یک کشیش شیطان پرست بوده ، یعنی یک جورایی مقام بالایی توی فرقه شیطان پرست ها داشته.
خلاصه اِد میره اونجا و این بت میاره به خونش تا به موزه اش اضافه کنه و تا ۲-۳ روز هیچ اتفاقی نمیفته ولی بعد از اون یک روز وقتی توی حیاط داشته کار میکرده زنش لورن و از توی پنجره میبنه که یهویی بیهوش میشه.
میره بالای سر لورن و سعی میکنه که بهوش بیارتش ولی لورن هیچ عکس العملی نشون نمیده . اِد به بیمارستان زنگ میزنه و لورن هم تا ۲-۳ روز نمیدونسته کیه و چه بلایی سرش اومده ،حتی نمیتونسته درست حرف بزنه و درواقع مدت کوتاهی بهوش میومده و دوباره بیهوش میشده.
از اونجایی که همونقدر که مقام اون شیطان پرستِ بالا بوده ، اد و لورن هم همونطوری بودن و مقام بالایی داشتن ، میتونن در آینده با وجود ادامه حمله های اون شیطان پرست ،جلوی این اتفاقات بگیرن.
اینم از داستان بت نفرین شده.
قبل از اینکه این مطلب تموم کنم ، ۳تا آیتم دیگه رو سریع براتون تعریف میکنم
اولیش هست الماس کوه نور که اگه نمیدونین باید بگم که یکی از بزرگترین الماس های دنیاست که درواقع برای ایران بوده ، برای کوه نور، ولی بقیه کشورها هم سرش جنگ داشتن خلاصه الان مال انگلیسه و به کسی هم نمیدش چون باور داره خودش پیدا کردش.
اما افسانه ای پشت کوه نور هست که هرکسی بجز زن ها و خدایان اگه این الماس میپوشیدند، میمرند و واقعا مردایی که توی تاریخ از این الماس استفاده کردند همشون مردن!
دومیش لباس عروس Anna Baker هست و داستان درباره دختری که میخواسته ازدواج کنه و عاشق پسری میشه که سطح فرهنگ پایین تری به نسبت آنا داشته و پدرش اجازه این ازدواج و نمیده.
این دختر هم اینقدر قلبش میشکنه و ناراحت و عصبانی میشه که هیچوقت ازدواج نمیکنه و لباس عروسش توی کمد نگه می داره و تا وقتی که میمیره دیگه عاشق هیچ مردی نمیشه.
بعد اینکه میمیره اینقدر توی اون خونه اتفاقات ماوراطبیعه میفته که اونجارو به یک موزه تبدیل میکنن که مردم فقط بیان و برن و اون خونه رو ببینن .
لباس عروسی آنا توی یک باکس شیشه ای قرار داره و کسایی که توی اون خونه رفتن میگن که این لباس عروس تکون میخوره و دامنش باز و بسته میشه انگاری که واقعا یک عروس اون و پوشیده و خودش توی آیینه نگاه میکنه و دامنش و تکون میده.
گفته میشه که این روح رنجیده آناست که هیچوقت به عشقش نرسیده و نتونسته باهاش عروسی کنه و هنوز که هنوز نتونسته بیخیال این ایده بشه و واسه همینِ که روحش آزاد نشده
آخرین مورد هم نقاشی پسر گریان هست که نقاشی یک پسر بچه بوده که گریه میکرده چون پدر و مادرش در حال سوختن توی خونشون که آتیش گرفته بوده میبینه.
بعد از اون هرکی تابلو این سر بچه میگرفت و توی خونش میذاشت، خونش آتیش میگرفت و از بین میرفت.
خب بچه ها اینم از آخرین پارت وسایل تسخیر شده امیدوارم که لذت برده باشین :) اگه این مطالب رو دوست داشتین حتما لایکش کنید .