احساس میکنم که ما در مواجهه با هر صنفی یک سری قواعد و اصولی رو رعایت میکنیم که دو مورد از اون ها رو در مواجهه با جامعه شریف روحانیت رعایت نمیکنیم.
اولی رو چند سال هست که به ذهنم رسیده و دومی اش رو هم اخیرا پی بردم.
ما میدونیم که در هر صنفی خوب و بد هست.
مثلا میدونیم که درصد قابل توجهی از پزشک های ایران، افراد خائن و نامردی هستند. بسیاری از پزشک ها مافیا هایی هستند که با شرکت های دارو سازی پشت پرده هماهنگی و همکاری دارند. پزشک های زیادی هستند که بیمار ها رو به یکدیگر لینک میدهند و از هم دیگه پورسانت دریافت میکنند.
پزشک های زیادی که وقتی خطای پزشکی میکنند صدایش را هم در نمیآورند.
با پزشک های گرون بگیر و بی انصاف کاری ندارم. اما حد اقل پزشک باید تعهد پزشکی داشته باشه و در موارد خطا اعتراف کنه.
با وجود این همه، ما همه پزشک ها رو محکوم نمیکنیم و به هر پزشک که میرسیم، اینطور نیست که خطا ها و بدی های همکارانش رو به روش بیاریم و یا مطلق پنداری کنیم و در یک جمله بگیم که همه پزشک ها بی انصاف هستند و یا پارتی بازی میکنند و یا باند بازی میکنند و مریض رو میفروشند. نه در ذهنمون و نه در گفتارمون.
اما وقتی مردم ما با روحانیون مواجه میشن، موارد متعددی شده که من دیدم که مطلق انگاری میکنند و در پشت سر و یا جلوی اون روحانی میگن: آخوندا خیلی پول دار هستند. آخوند ها حکومتی هستند. آخوند ها دستشون با حکومت تو یک کاسه است. آخوند ها خیلی زرنگ اند.
فرد با تجربه ناخوش آیندی که از یک روحانی در طول زندگی اش داشته، داره تمام روحانیون رو به همون چوب میرونه.
گویا اصلا احتمال نمیدهند که این صنف هم، هم خوب داره و هم بد و هم ثروتمند داره و هم فقیر. هم حکومتی داره و هم غیر حکومتی.
در حالی که طبق آمار های دقیق، تعدادی خیلی کمی از آخوند ها در پست های حکومتی هستند. حتی یک درصد هم نیست. و تعداد خیلی کمی از اون ها ثروتمند هستند. اکثرشون دارن با حقوق بسیار کمی زندگی میکنند و زندگی قانعانه ای دارند. منتهی چون این بندگان خدا از هویت و وضعیت صنفیشون برای مردم گزارشی نمیدهند(خصوصا که، این روحیه رو دارند که فقر رو نباید جز برای خدا برای کسی اظهار کرد) ، مردم هم قضاوت های غیر منصفانه و مطلق گرایانه میکنند.
دومین بی انصافی که من شاهد آن بودم و آن را نسبت به آخوند ها داریم (ولی در مواجهه با دیگر اصناف رعایت میکنیم) اینه که در بحث های دینی که تخصص اون هاست تصور میکنیم که همه چیز رو میتوانیم بفهمیم.
ببینید اگر من در دانشگاه یکی از اساتید معروفِ یکی از رشته ها که در آن تخصصی ندارم را ببینم، مثلا اساتید بنام رشته فیزیک و یا حتی مثلا فلسفه که رشته انسانی است، و از او یک سری سوال ها در مورد جزئیات تخصصش بپرسم، هیچ گاه انتظار ندارم که او بتواند همه چیز را به من بفهماند. کاملا منتظر هستم که بگوید باید در این رشته تحصیل کنی تا بتوانم به تو پاسخ بدهم. و گرنه پاسخ من را نمیفهمی. و یا بگوید بحث مفصلی دارد و به اینجا ختم نمیشود. و یا بگوید نه میتوان پاسخ مثبت داد و نه منفی . بستگی دارد.
همچنین اگر از من در مورد شاخه مکانیک کوانتومی سوالی پرسیده بشه، به جای حدس زدن از واژه «نمیدانم» استفاده میکنم.
جالب است. نوبت به امور دینی که میرسد، همه مردم حتی بعضا خودم حس متخصص شدنشان (و یا حس شِشُم آن ها) گل میکند و شروع میکنند به اظهار نظر. و مبتنی بر همین روحیه، وقتی از متخصص دینی سوالی میپرسند انتظار دارند که همه چیز را متوجه شوند و اگر آن بنده خدا که عمرش را در تحصیل امور دینی گذرانده است، نتواند ارتباط علمی خوبی با ذهن او برقرار کند، متهم میشود به این که پاسخ سوال را نمیداند و نمیتواند خوب پاسخ بدهد.
در حالی که اساسا این توقع، توقع بیجایی است.
ما باید احتمال بدهیم که بسیاری از مفاهیم و یا گزاره های دینی را با یک ملاقات کوتاه با متخصص دین نمیتوانیم بفهمیم. بلکه باید ساعت ها مطالعه و تحصیل کلاسیک داشته باشیم تا مقداری از آن ها را درک کنیم. بلکه شاید نیاز به تجربه های معنوی برای فهم برخی از آن ها باشد. همانطور که در دانش های دیگر خودمان را در موقعیت فهمیدن همه گزاره های آن نمیدانیم.
این هم دومین رفتار اشتباهی بود که من شاهد انجام گرفتن آن از سوی مردم با جامعه روحانیت هستم و در چند ماه اخیر به آن پی بردم. زمانی که میخواستم برای یکی از دانشجو ها از یک امر دینی عمیق (در حد خودم) بگویم اما او نمیتوانست در آن بازه کوتاه، آن حرف ها را درک کند. واقعا نمیتوانست.
(به خاطر کم حوصله بودنم در این ایام، از نگارش ساده و غیر فاخر عذر خواهم)