این که قراره یک روزی بمیرم و از این دنیا دستم کوتاه بشه، همیشه من رو اذیت کرده. و خیلی وقت ها فکر کردن بهش رو گذاشتم برای یک وقت مناسب.
میدونم احمقانه است.
هیچ وقت فکر ایمن ساختن از خطر بزرگ رو کسی به تاخیر نمیاندازه. چون هر لحظه ممکنه اون اتفاق بیفته و وقتی که اتفاق افتاد هیچ فرصت جبرانی وجود نداره.
اما بالاخره تصمیم گرفتم که این حماقت مستمر رو پایان ببخشم و مرد و مردونه، بشینم و زمانم رو صرف آماده کردن خودم برای این سفر بزرگ بکنم.
این یک حقیقته که همه ما داریم طفره میریم. و نشونه اش هم اینه که اگر ما بدونیم که یک هفته دیگه و یا اصلا یک ماه دیگه میمیریم، یک جور دیگه زندگی میکنیم. حتی من اگه بفهمم و یا احتمال زیاد بدم که یک سال دیگه بیشتر زنده نیستم، زندگی ام تو این یک سال زمین تا آسمون متفاوت میشه.
واقعا جریان چیه؟
الان بین دو تا چیز پارادکس هست.
از طرفی من که میدونم ممکنه همین فردا بمیرم. و یا در ماه آینده و یا سال آینده بمیرم. و احتمالش هم کم نیست. چون دارم میبینم که چه قدر افراد تو سن های پایین میمیرند.
از طرف دیگه اصلا برای زندگی بعد از مرگ خودم رو آماده نکردم. نشونه اش اینه که اگر بفهمم قراره این روز ها بمیرم، اصلا سبک زندگیم و همه چیزش رو عوض میکنم.
این دو تا رو که کنار هم میگذاریم، میبینیم یکی از دو باید اشتباه باشه. یا من احتمال مرگ رو نمیدم و یا خودم رو آماده مرگ میبینم. و حقیقت اینه که من احتمال مرگ رو نمیدم. من مرگ رو از یاد بردم.
پیشرفته ترین کاری که من میتونم الان بکنم، آماده کردن خودم برای مرگ هست. همونطور که پیشرفته ترین کاری که یک فردی که در جنگل گیر کرده میتونه بکنه، ایمن کردن خودش از درندگان هست.
منتهی من خودم رو نمیتونم از مرگ ایمن کنم، پس باید کاری کنم که نتیجه تلخ مرگ برای من شیرین بشه. و زندگی پس از مرگ خودم رو بسازم.
روش آماده شدن برای مرگ رو سعی میکنم پا ب پای کار هایی که میکنم بنویسم.