ویرگول
ورودثبت نام
سید طاها علی پور
سید طاها علی پور
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

گاو پنداری مثبت


چرا من، که کلا دو دهه از زندگی اش گذشته و معلوم نیست چند ساعتش را درست زندگی کرده است، فکر می‌کند خیلی با هم نامهربانیم؟ به نظرش یک هاله‌ی "شخصیت فروشی " دور همه مان کشیده شده است؟
(بعضی هایمان را نگویم که عینهو مادربزرگ " اورسولا ایگواران" در صد سال تنهایی، انگار یکی از اعضای خطیر بدنمان سوختگی دارد!)

یک بی اعتمادی نامعلوم و تلخ که بازخوردش یک قیافه‌ی نامعلوم تر است!(ترکیبی از این ایموجی ها:??)

چرا بعضی هایمان فکر می‌کنیم ارزش سهام خوش حالی ما در بورس زندگی بیشتر از دل شکستگی دیگران است؟



چرا گمان می‌کنم گاو همسایمان تبدیل به نزدیک ترین دوستم شده است؟

احتمالا برای اکثرتان عجیب و غریب است!
اما:

چند روزی است همسایه پشتی ما ، یک گاو خریده است و این گاو بنده‌ی خدا دقیقا پشت دیوار ما سکنا گزیده است!
از پنجره خیلی وقت ها او را نگاه می‌کنم.
از صدایش و فرم غذا خوردنش حس می‌کنم برای این سکنا گزیدن از همسایه مان وام کت و کلفتی با ایکس درصد سود گرفته است و باید تا آخر عمرش قسط های آن را بدهد!

جدیدا به تفکری خل و چل وار درباره گاو رسیده ام!

شاید خدا گاوها را آفریده تا هم خودشان فرصت زندگی داشته باشند هم کمی هم "ما" استفاده کنیم. البته من بیشتر به کلمه ی "ما" فکر می‌کنم تا به شیر و گوشتِ این کَمچاره ها! شاید هی پشت سر هم می‌گوید "ما" تا کمی اهمیت خودش را بفهماند! بفهماند که همسایه مان بدون او چه می‌شود و او بدون همسایه مان چه خواهد شد!

قطعا جفتشان از "ما"، تبدیل به "من" می شوند!(:

(همسایه مان یک فرد تنهاست )

برای اینکه درد کلمه‌ی "من" را احساس کنید، می‌توانید به خانه سالمندان، یا مراکز نگه داری از کودکان بی سرپرست سری بزنید

احتمالا متوجه خواهید شد که حتی اگر هشت میلیارد نفر همگونه اطرافتان زندگی کنند، باز هم ممکن است " ما" گفتن از ته دل برایتان مبهم باشد!
حتی اگر هشتاد میلیون هموطن کنارتان باشند!
(البته من کلا منفی بافم، آن ها قطعا یکی را برای "ما" شدن دارند و من از آن یکی‌ها بشدت تشکر و تقدیر می‌کنم)



کاش می‌شد من هم مثل گاو همسایه مکررا بگویم "ما"!
تا آن کسی که در خیابان، دیوانه وار، راه می‌رفت و موجب سوالاتم شد، به جای "من" از این به بعد به "ما" فکر کند!
چرا اگر من بگویم "ما" به "ما "فکر می‌‌کنید ولی "ما" ی گاو ها غریب ترین "ما"ی دنیاست؟

واقعا رفتارمان کمی سوال برانگیز شده اند(یکمی خیلی بیشتر از کمی)
سوال هایی که از بس جوابی برایشان پیدا نکرده ایم، حالا به شکل "عدد پی"در ریاضی زندگی مان در آمده اند
دیگر کسی به دنبال حل کردنشان نمی‌گردد!
و اگر هم کسی باشد، برای "هیچ کی" اهمیتی ندارد! چون همه تقریبا مطمئنیم که این "ما" اهمیتی برایمان ندارد!
حداقل همین گاو همسایه مطمئن است.

سوالات دیگری هم دارم:
چرا همین گاو با اینکه می‌داند آن "ما" اهمیتی ندارد، باز هم هی می‌گوید "ما"؟
اصلا چه موقعی یک مسئله برایمان به مرحله ی اهمیت می‌رسد؟

و البته
چرا اینقدر بی توجهیم؟
مثلا به همان "ما" ی گاو ها!



در دین و زندگی یکی از سال های دبیرستان نوشته بود :

در بین موجودات انسان تنها موجودی است که می‌تواند علیه خودش انقلاب کند

چه انقلابی بهتر از این!

اگر اینترنت قطع شود هم روی هوا نمی‌ماند! (:


حقیقتش میخواستم جای جمله ی کتاب دین و زندگی دبیرستان، یکی از قطعات خوانده شده توسط یک رپر معروف را بگذارم!
شما فکر کنید گذاشته ام
او هم همین حرف دین و زندگی را می‌زد، فقط کمی طولانی تر!
راستی!
چرا بعضی هایمان، وقتی قبل از آن جمله، نام دین و زندگی می‌آید، دیگر آن را نمی‌خوانیم یا کم اهمیتش می‌کنیم؟

برعکس!
چرا بعضی هایمان اگر معادل جمله را به زبان آن رپر معروف می‌آوردم، کم اهمیتش می‌کردیم؟

چرا هی می‌گوییم "او" در حالی که "او" هم یک "من" است؟
فکر کنم اگر بگوییم "من" یا حتی بگوییم "ما" انتقاداتمان بیشتر موجب تغییر شود
بهتر است اینقدر حرص هم برای"او" نخوریم!
شاید درست این است که حرص را برای "من" و "ما" بخوریم!

فکر کنم قبلا یک بار با این سوالات مواجه شده بودم و جوابش را هم یافته بودم، اما از یادم رفته اند!
فراموشی نعمت عجیبی است!
لطفا "ما" باشیم تا به جواب های بهتری برسیم!
بیایید کمی گاو پندار باشیم.
مگر چه ایرادی دارد؟



سخن کم اهمیت و طولانی ام تمام شد

خلاصه خواستم یکجوری مفهوم را برسانم که نه ایجاز مُخِل شود و نه اِطْناب مُمِل

ولی انگار حکایت شد : ایجاز مُمِل!

البته یک چیزی را جا گذاشته بودم!
بعضی گاو ها به جای" ما"، "مو" می‌گویند(یک نوع تلفظ از کلمه‌ی "من")
چون از این گاو ها خیلی خوشم نمی‌آید، چیزی از آن ها ننوشتم!



گاو پنداری مثبتپرسشبیهودهگاویسم
روزگاری سرگردان بود! درگیر مالیخولیایی از جنس ماندگی در زندگیِ پر امید. اما امروز هرگاه ذره بین افکارش به سمت خودش می‌رود، این پسر می‌داند که امید را در پستوی روحش خواهد یافت...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید