خلاصه داستان:
شهری که روند زندگیاش، به یکباره متوقف میشود. هیچکس فکرش را هم نمیکرد، یک پردهی سفید شیر مانند، اینقدر برای آنها دردسرساز شود. الان که تجربهی فراگیری ویروس کرونا را داریم، شاید بیشتر حسّ و حال کوری را درک کنیم. اما ... تأکید میکنم که این حسّ و حال، روح شما را اذیت خواهد کرد؛ پس به رده سنی توجه کنید و بدون توجه، خود را در معرض این آزار شاید سودمند (فقط بزرگسال) قرار ندهید.
نویسندهی کوری، با دغدغهای جهانی و با نقد به مدرنیته این اثر را نوشته و محصول نهایی کتاب، بشر را یک گام به جلو هدایت میکند.
مخاطب از اینکه میفهمد، به آسانترین شکل، ممکن است تبدیل به یک حیوان شود، خوشحال نخواهد شد؛ اما از تلنگری که نویسنده به او زده، تشکر خواهد کرد.
(نکته 1: مجموع نمرات 5 معیار زیر، بیش از 100 میشود. چون گاهی بعضی عناصر داستان، بهقدری قدرتمند نگاشته میشوند که خلأ دیگر عناصر را میپوشانند.)
(نکته 2: اعطای نمرهی مجموعی «100»، یعنی این داستان از لحاظ کیفیت، استاندارد و عالی است. اما 25 نمرهی باقیمانده، به آثاری تعلق میگیرد که در بهکارگیری ابزارهای داستاننویسی، فوقالعاده عمل کردهاند.)
قطعه خواندنی:
پیرمرد با چشمبند سیاه، بار دیگر پیشنهاد کرد که: «بهتر است برویم؛ باید روی تصمیم خودمان باشیم؛ باید این کار را انجام دهیم، وگرنه همه ما محکوم به یک مرگ تدریجی هستیم.» مردی که اولازهمه کور شد، گفت: «اگر به آنجا برویم، عدهای از ما زودتر خواهند مرد.»
- هر کس که قرار باشد بمیرد، همین الآن هم مرده و خودش از آن بیخبر است. ما همه از زمان تولد میدانیم که یک روز میمیریم.
- بله همینطور است؛ به معنی دیگر، گویی همه مرده به دنیا آمدهایم!
این مقاله در سایتمون: