ShaHnam77
ShaHnam77
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

تجربه‌ی یک ساعت پیوسته‌نویسی

از بعد از تعطیلات تصمیم گرفتم بلاخره به کمپین یک ساعت پیوسته نویسی بپیوندم. اولش هی مقاومت‌های ذهنی جلوی راهم سبز می‌شدند که یک ساعت؟ اونم پیوسته؟ بیخیال، ولش کن. همون آزادنویسی پریشون و صفحات صبحگاهی دوست داشتنی‌ت بسه دیگه. حتا اون وبینارای استاد که ۵ دقیقه کتاب می‌خوندیم و بیست و پنـــــــج دقیقه بی‌وقفه می‌نوشتیم هم دست و گردن سالم برات باقی نمی‌ذاشت. ول کن بابا استاد کارش اینه، تو رو چه به این کارها دختر.

خلاصه خیلی رو مغزم راه رفتن افکار، تا بلاخره موج‌ جو‌گیرانه‌ی هرساله‌ی عید و بعد از عید، یقه‌ام رو گرفت و ول نکرد. که بسه دیگه چقدر یللی تللی کردی و داره چهل سالت میشه و هنوز اندرخم یه معبری و حتا کوچه هم نه و ...

ما نیز همچون مازوخیسم‌دوستان، این‌ نوبه از یقه شدنِ این وجهی خوشمان آمد و شال و کلاه کنان در بهار، سراغ برنامه و فهرست نویسی رفتیم و همان کردیم که باید.

حتا فکرِ به جَو، ادبیات‌مان را دگر‌گون کرد.

سخن کوتاه خاهم، اما نمی‌شود که نمی‌شود. وقتی یک ساعت می‌توانی بنویسی آن هم بی‌وقفه، پس ببین چه گزاف می‌توانی سخن بگویی آن هم بی‌زحمت.

رفتم سراغ موسیقی پنجاه و هشت دقیقه‌ای که نمی‌دانم کجا و کی آن را در کدامین صفحه یا گروه یا هرچی، هوا کرده بود با عنوان موسیقی برای یک ساعت نوشتن. ما هم طبق عادتِ از تفنن به تعفن رسیدن، گاز موتور جستجوگر تلگرام را گرفتیم و پیدا کردیم آنچه چشمِ چند‌صباح قبل رؤیت کرده و ذهن شیدا ایگنور.

قلم به دست با ژست باکلاس من نویسنده‌ی بزرگ قرن خاهم شد، موسیقی را پلی نمودیم. و شد آن چه شد.

نوشتن همانا، رفتن همانا. جادوی نوا، ذهن ما را دزدید و برد به قعر نطفه‌ی بشریت که برای ما همان جنگل اسرارآمیز می‌نمود.

از توضیح اینکه چرا می‌نویسیم و استاد چه گفت و شد، رسیدیم به پابرهنگی فرهنگی و دوباره مِریدای درون‌مان پابرهنه از جنگل پرید و آمد نشست وسط خطوط یک ساعت نوشتن. حال و هوای دخترک جنگلی بر ما پدیدار گشت و گشت تا حال تجربه‌مان گُم گشت.

روز بعد اما بی صدای بیرون نوشتیم و صدای درون را گُم شد.

هرچه بیشتر زور می‌زنیم دورتر می‌شویم از توصیف این مهم، که چه شد و چه گذشت. خودتان بیازمایید. شاید برای شما هم اتفاق بیفتد.

ادبیاتتجربه
نویسندگی و جهان مربوط به آن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید