سلام
من را شبنم صدا میکنند. اسم قشنگی است. احساس خوبی نسبت به شنیدنش دارم. به زمان دنیای کنون، سی و هشت سال و اندی زیست روی کرهی زمین دارم.
از کودکی عاشق قلم و کاغذ و نوشتن بودم.
هرچه سنم بیشتر میشود، سختتر مینویسم. جملات شکل مارپیچ پیدا میکنند. وسواس، فلسفه یا حتا کمالطلبی چیزهایی هستند که کار را برایم صعب میکنند. فصاحت و بلاغت کلامت که کم شود، یا تنهاتر میشوی یا عجیبتر.
هرچه سنم بیشتر میشود، سختتر مینویسم. جملات شکل مارپیچ پیدا میکنند. وسواس، فلسفه یا حتا کمالطلبی چیزهایی هستند که کار را برایم صعب میکنند. فصاحت و بلاغت کلامت که کم شود، یا تنهاتر میشوی یا عجیبتر.کسی حوصلهی کشف و اندیشیدن چگونگی تو را ندارد.
باید ساده باشم و این سخت است.
گاهی تلاش میکنم راحتتر فکر کنم بلکه راحتتر حرف بزنم و نهایتن ساده و فصیح بنویسم.
اما با ذهنی آکنده از افکار مارپیچیای که حتا به تارهای رویی سرم نیز سرایت کرده، چگونه میتوانم کلامم را رقیق و راحتالحلقوم کنم.
به گمانم ویرگول، میتواند کاتالیزور خوبی باشد.
پردازشی انجام میدهد تا راحت بگیرم و بتوانم سادهتر بخوانم و بنویسم.
پس خوش آمدم.