امروز یکی از دوستانم پرسید، در چه حالی شبنم؟
گفتم در چرخشم.
چرخ میزنم و میچرخم و بازهم میچرخم و میدانم سرعتم با سرعت زندگی یک جا هماهنگ میشود.
همیشه اولین جملههایم ساده شروع میشوند و بعد سروکلهی پیچیدگیها پیدا میشوند.
سادگی کلام در ذهنم دیری نمیپاید که مثل مار به خودش میپیچد.
چنان در چرخش و گردشیم که متوجه سرعت چرخشمان نیستیم.
اما گاهی روی چیزی گیر میکنیم و انگار دنیا دور سرمان میچرخد.
اینجا، همانجایی است که همزمانی و جهانهای موازی نمایان میشوند.
میبینید، باز دوباره و دوباره کلمههای پیچشدار به هم میپیچم و میبافم. ویرگول را دوست دارم. اینجا سادهتر مینویسم. اینجا وسواسم کمتر میشود. دوستانهتر میگویم. انگار وارد جمع دوستانم میشوم. شاید به این خاطر است که خوانندگان را نمیشناسم. اما اینها را در کانال تلگرام هم به اشتراک میگذارم. اما انگار روی مبل راحتی نشستهام. نه مبل استیل پذیرایی. انگار لباس خانه تن کردهام و با دمپایی پشمی و ماگ گنده به دست هاتچاکلت مینوشم.
بیشتر اینجا مینویسم. مثل دفترچههای صفحات صبحگاهی میماند این ویرگول پدرسوخته.
انگار در آینه با خود حرف میزنم. مثل تمام دوران کودکیام که تنها همبازیام دختر درون آینه بود.
ویرگول شبیه آینه کودکیام است.