ویرگول
ورودثبت نام
شاپرک قربانی امید
شاپرک قربانی امید
خواندن ۳ دقیقه·۱ ماه پیش

اپیزود ۱-چشم به راه سفر

من شاپرک قربانی هستم و قراره توی این صفحه از سفرم با دوچرخه بگم ،سفری که هنوز شروع نشده ...

حدودا دوسال قبل بود که تصمیم گرفتم سفری رو با دوچرخه به شمال کشور برم،اولین انتخابم مسیر هشتصد کیلومتری ساحل جنوبی دریای کاسپین بود.با برنامه ریزی که کرده بودم تقریبا روزی پنجاه کیلومتر قرار بود رکاب بزنم و چند روزی هم استراحت کنم و یه سفر بی دغدغه هجده روزه که میتونست خیلی شیرین و جالب و پر از اتفاقا و تجربه ها شگفت انگیز باشه برام .این اولین سفرم با دوچرخه بود و خیلی برام مهم بود که درست برنامه ریزیش کنم .

سفرم با قطار در -مسیر تهران -پل سفید  زمستان ۱۴۰۲
سفرم با قطار در -مسیر تهران -پل سفید زمستان ۱۴۰۲


یه دختر که قراره تنها سفر کنه اولین چیزی که براش مهمه امنیتش هست و دومین چیزی که مهم بود برام با بودجه کمی که داشتم و حقیقتا دستِ باز و جیب پر پولی برای یه سفر مصرف گرایانه نداشتم این بود که بتونم از امکانات محیطی استفاده کنم ،بهرحال جاده ی ساحلی آسفالت خوبی داشت و کنار دریا امکاناتی بود که میتونست هزینه رو تا حد زیادی برام پایین بیاره و لازم نباشه یک روز درمیون نیاز به هاستل داشته باشم و این به سه یا چهارروز یکبار کاهش پیدا میکرد. مو لای درز برنامه ای که داشتم نمیرفت،امنیت ،استقلال اقتصادی و کم هزینه بودن و ارتباط با افراد دیگه انتخاب بهتری بود تا سفر در جاده هایی که تا صدها کیلومتر حتی ممکنه شهری وجود نداشته باشه ،بهرحال نگاه من نگاهه محتاطانه ای به سفر بود .تقریبا گلدن تایم این سفر رو از پونزده اردیبهشت در نظر گرفته بودم تا اوایل خرداد

با احساسی که داشتم توی این بازه شرجی کمتر بود و حتی اگر هم بود با گرمای زیاد همراه نمیشد و شبها هم رطوبت باعث میشد خیلی سرد نشه.یادمه کیسه خواب هنوز نداشتم و ایحطور دیگه نیازی هم بهش نبود و یه لباس گرم کافی بود.

تقریبا وقت میزاشتم و داستان سفرهای بقیه رو میخوندم و از تجربه هاشون استفاده میکردم ، عدالت عابدینی و یه دوستی که ساکن گرگان بود بهم راهنماییهای زیادی کردن و حقیقتا تنها کسانی بودن که میتونستم ازشون اطلاعات بگیرم و انصافا عدالت خیلی دلگرم کننده بود (نمیدونم چرا کسانی که سفر با دوچرخه رو زندگی میکنن انقد مثبت اندیش ترن و انقد انرژی مثبت میتونن بدن ،شاید چون پر از تجربه هستن و با سختی و راحتی سفر عجین شدن و سرد و گرمش رو چشیدن.)

خلاصه دم دمای عید شد و من نتونسته بودم تجهیزاتمو کامل کنم یا شایدم از لحاظ روانی هنوز اماده نبودم

سفر رو کنسل شده تلقی کردم ولی یه مطلبی به ذهنم رسید اینکه شاید بتونم با پیدا کردن یه همسفر دیگه هم هزینه های سفرم رو کم کنم و هم بار و وسایل رو تقسیم کنیم و هم حس امنیت بودن یکی دیگه..


خلاصه چند نفری رو پیدا کردم که اعلام امادگی کردن ولی بعد چند روز فهمیدم شاید فقط علاقشو داشتن ولی توان بدنی یا ذهنی براش نداشتن یا حتی وقتشو.خلاصه سفر سال اول کنسل شد و اردیبهشت اومد و رفت...

سال دوم خیلی کمرنگ تر شده بود این هدف برام و البته وارد دوره راهنمای طبیعت گردی شده بودم و یکم کلاسها و برنامه ها اجازه نمیداد براحتی بتونم به سفر فکر کنم ...

این بود که داستان شمال به کلی کنسل شد

توی پست بعدی از آماده شدنم برای شروع سفر ها میگم .سفرهایی که هنوزم شروع نشدن و من امید دارم بزودی این اتفاق بیفته🥰

سفرسایکل توریستدوچرخه
بوی جنگل نم خورده ، صدای بارون و طعم گَس چایی و یه ویرگول بین تمام دوستداشتنیام توی این دنیا?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید