شاپرک قربانی امید
شاپرک قربانی امید
خواندن ۳ دقیقه·۸ ماه پیش

اپیزود سوم ، فاصله ی بین خشم و عشق یک قدمه.

دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

دیروز برای قدم زدن رفته بودم به بوستان بانوان شهرمون .کلی دختر بچه از مدرسه اومده بودن و به همراه معلم ها و بزرگترهاشون اونجا بودن از ابتدایی تا راهنمایی و ...

توی ذهن خودم بودم داشتم از یه جایی رد میشدم که یدفه دیدم یه گروه از این دختر بچه های حول و حوش ۹تا ۱۳ ساله جلو تر از من ایستادن و با صدای بلند میخندن .همون موقع یه دختری از کنارشون رد شد و یکی از اونها به تمسخر چیزی رو گفت راجبش که من خیلی ناراحت شدم و تا اومدم رد بشم باز یکی یه چیز خیلی ناراحت کننده گفت، نتونستم تاب بیارم و برگشتم به سمتشون ،حدودا ۱۰ الی ۱۵ نفر بودن که یکی دو تا خانم پخته تر هم همراهشون بود که حس میکنم یا معلمشون بودن یا مادر و همراهشون.به هرصورت برگشتم و خیلی قاطع و محکم گفتم کی بود ؟همشون ساکت شدن ...

گفتم میفهمید دارید چکار میکنید؟متوجه هستین ؟این خنده های احمقانه ی شما میدونید ممکنه یکی رو نابود کنه ؟ اینکه به هر کسی یه برچسبی میزنید و خودتونو کامل میبینید!کدوم از شما کامله ...این زندگی خیلی کوتاهه و بجای اینکه حواستون رو به اینکه کی چجوریه بزارین روی خودتون تمرکز کنید تا آدم کاملتری بشید و دست از این رفتارای احمقانتون بردارید .اگه توقع جامعه بهتری دارین بجای نگاه به دیگران باید به خودتون نگاه کنید و اگه دوروز دیگه یه جای دیگه کسی دلتون رو شکست یا جایی دل شکسته شدین یاد این لحظاتتون بیافتین و نگید خدایا چرا این اتفاق برای من افتاد.

خیلی غمگین و عصبانی و پر از خشم بودم خشمی که کنترل شده بود ولی نمیتونستم بروزش ندم .

از کنارشون رد شدم و اومدم نشستم روی یه صندلی تنها ،شاید این توی ذهنم تکرار میشد که این جامعه لیاقتش همینیه که داره براش اتفاق میافته .

چند دقیقه نگذشته بود که دیدم دوتا دختر دارن به سمتم میان،دخترایی که من نمیشناختم ،حس کردم با کمی ترسی و دودلی دارن اینکارو میکنن،جلوم ایستادن و یکیشون گفت معذرت میخام خانم ،اگه میشه بچه ها رو ببخشین خودشون خیلی حالشون بده برای اتفاقی که افتاده و از ما خواستن بیاییم به نمایندگی ازشون ازت معذرت بخواهیم ،همین موقع بود که همه ی اون بچه ها اومدن و بغل اون دونفر ایستادن و همگی معذرت خواهی کردن ،

گفتم منم معذرت میخام اگه شیوه بیانم در شان بعضی از شما نبود و من بخشیدم و فراموش کردم ،

همچنان همه ساکت ایستاده بودن مقابلم ،

گفتم بچه ها من اینجا زندگی نمیکنم و من یه مسافرم ،زندگیم توی سفره من راحت فراموش میکنم و طبیعت کمکم میکنه حالم خوب بشه و راه اینکه حال خودمو خوب کنم رو بلدم ولی بعضیا واقعا بلد نیستن خواستم بدونید بعضی حرفها چه زخم عمیقی رو میتونه روی روح یکی بزاره و همه ی ما یکی هستیم این درخت این گیاه ،شما و من ...بهمدیگه حال خوب رو منتقل کنیم با کلمات و رفتارمون ...

هنوز همه ایتساده بودن دورم .

گفتم دوست دارم یه هدیه بهتون بدم اگه خودتون وقت و علاقشو دارین من یه موسیقی بهتون هدیه میدم ،گفتن ما میشنویم.،سازدهنی رو در آوردم و براشون شروع به نواختن یه آهنگ کردم، آهنگی که خودم خیلی دوستش دارم.تازه چند ثانیه نگذشته بود که یکی از بچه ها بغضش گرفت و رفت پشت جمع و گریه کرد ،آهنگ داشت تموم میشد و اشک رو روی صورت بعضی از اون بچه ها میتونستم ببینم ،

وقتی آهنگ تموم شد بچه ها تشویق کردن و یکی از همون خانم هایی که بخته تر بود و بزرگتر بود اومد بغلم کرد و بچه ها هم تا چند ثانیه موندن و بعد همگی خداحافظی کردیم باهم .

بغضم داشت میترکید ،اون نگاههای معصومی که بهم خیره شده بودن همونایی بودن که چند دقیقه قبل ...

چشمام خیس شده بودن و نمیتونستم اشکهامو کنترل کنم .

و یه چیزی توی قلبم خیلی پررنگ شده بود، این جامعه لیاقت همه قشنگیا رو داره ...


یه عکس زیبا از یه روز اردیبهشت...۱۴۰۳
یه عکس زیبا از یه روز اردیبهشت...۱۴۰۳



جامعهخانمدختر
من شاپرکم و ساکن پلاک چهل جاده هستم ،تنها سفر میکنم و اینجا از سفر و اتفاقاتش و نگاهم به اون اتفاقات مینویسم و تو میتونی با خوندنش جهان و اتفاقاتش رو از نگاه من هم تجربه کنی.خوشحالم که همراهمی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید