۱۹ آبانماه۱۴۰۱
تمام تاریکی ها از این میاد که انسان ارزش خودش رو از بقیه ی اشکال حیات در جهان برتر میدونه
.
عده ی زیادی به کل خودشون رو از هستی جدا میدونن و ریشه ی تمام درد ها و رنجهاشون در همین جدا افتادن از بقیه ی هستیه ...
و عده ای هم که به راه عرفان میرن و علارقم اینکه خودشون رو جزیی از هستی میدونن ولی همچنان خودشون رو برتر نسبت به اشکال دیگه میدونن و همین دسته هم عرفان رو بصورت جزوه ای می آموزن این عده هم دچار تاریکی عظیمی خواهند شد چون پاشنه آشیل ادراکشون همین خودبرتر بینیشون خواهد شد ...
ما با تمام هستی و تمام اشکال زندگی در هستی ارزشمندی برابری داریم.
جهان آفریده نشده تا به ما خدمت کنه و ما هیچ مسئولیتی نداشته باشیم بلکه همه ی ما اینجا هستیم تا به رسم ذره ذره از وجود این هستی زیبا به همدیگه و به طبیعت و باقی موجودات با عشق رفتار کنیم و ما هم در خدمت دیگران باشیم. ما تافته ی جدا بافته نیستیم.
به اهمیت زندگی گیاهان نگاه کنیم ، اگه نباشن زندگی ممکن نیست.
به سنگ ها نگاه کنیم که اگه نباشن زندگی ممکن نیست .
به باد نگاه کنیم که اگه نباشه زندگی ممکن نیست و به خورشید که در نبودش هیچگونه زندگی امکانپذیر نیست.
پس ما نتنها باارزش ترین مخلوقات نیستیم بلکه وابسته هستیم به بقیه اشکال جیات...
مساله اینه که ما فکر میکنیم اومدیم چیزی رو درست کنیم در حالیکه همه چیز درسته بشرطی که ما هم با آگاهی نسبت به حقیقت خودمون و تواناییهامون ، در مسیر عشق ورزیدن به دیگران (همه ی موجودات)پی ببریم و قدم برداریم.
تنها زمانی میتونیم عشق واقعی رو در درونمون تجربه کنیم که از این تصور اشتباه خود برتر بینیمون که در تمام ظواهر رفتاری و زندگیمون مشهوده دست برداریم و مثل یک سلول از این جهان زیبا ما هم به وظیفمون که عشق ورزیدن هست عمل کنیم با توانایی هایی که داریم.
و از طرفی
فهم و درک حقیقت عشق و حقیقت این جهان تنها از درون تجربه های ما و به آهستگی در طول دوران ها به ما خواهد رسید و هر درسی از پس تجربه ای گرانبها بدست میاد .
خوندن و پیروی کردن از مفاهیم جزوه ای تنها منجر به آگاهی جزوه ای و چیزی جز سوتفاهمات و کج فهمی نخواهد شد...
فهم مطلب تنها زمانی اتفاق میافته که اون مطلب از پس تجربه اش گفته بشه و شنیده بشه .
یک جمله که توسط پنج نفر خونده میشه میتونه پنج معنیه متفاوت بهمراه داشته باشه .
هر کسی بر اساس اگاهی ای که داره مطالب رو ترجمه میکنه برای خودش و دیگری ...
حقیقت اینه این جهان بقدری عاشقانه همه ی ما رو در آغوشش گرفته که اصلا نیازی نیست برای اینکه انسان ارزشمندی بشمار بیاییم بخواهیم شبیه دیگری باشیم یا شبیه دیگری فکر کنیم
هر کسی بنا بر آگاهی ای که داره جهان هستی براش گشایشی گذاشته و هر کسی در هر سطح اگاهی ای که هست تحت مراقبت جهان هستی قرار داره تا در جایگاهی که هست متفاوت از دیگری به رشد لازم برسه ...
کافیه از هر تجربه ای که بهش میرسه درس لازم رو بگیره و بجای اینکه بدنبال کینه و خشم و وابستگی به وضعیت ها و اتفاقات اطرافش باشه اونها رو مسیری گرانبها بدونه برای شناخت خودش و اگاهی از پاسخ این سوال که :
من کی هستم و چرا اینجا هستم....؟