زخم های بی صدا…….
چقدر باغ نفس هایتان معطر بود
و زخم صورتتان مثل لاله پر پر بود
به بغض های گره خورده ات قسم ای عشق
که مقتدای شما ذوالفقار حیدر بود
همیشه زمزمه کردی شکوه غیرت را
شعور و شور نبردت شبیه محشر بود
شبی فدای خدا کرد دست و پایش را
شبی که نصفه ی شب فکرمعبر بود
چه حال و هوایی به چشم خود می داد
به قول هم سفرانش نماز آخر بود
اگر چه در نفست کربلای هفتم بود
غرور و صبر تو والفجر های دیگر بود
غزل همین که به تاول رسید و چند…… نقطه
صدای سرفه فقط توی قلب دفتر بود