سحر قاضی زاده
متولد 1366 کارشناس زیست شناسی و از شاعران جوان ، توانمند و خوش ذوق بیرجند
میهمانید به دو غزل زیبا از ایشان
قرارم باخودم این بود از آهن بمانم
من از اول به حوا قول دادم زن بمانم
بجای صلح آخر جنگ اول راه افتاد
ومن شاید در این میدان اگر یک تن بمانم
برای دخترانی زنده در هر گور تاریخ
بجنگم تا ابد با مرگشان روشن بمانم
چرا مجبور هستم با سکوتم زنده باشم؟
و حالا هم اگر دنیا بخواهد من بمانم
بمانم مرد بودن را بفهمانم ولی نه
قرارم با خودم این بود باید زن بمانم
سحر قاضی زاده
*****
یک قصه می گویم برایت از زنی که
میخواست او آهن بماند،آهنی که
در تاب و تب های خودش هی ذوب می شد،
تنها برایش مانده آن پیراهنی که،
یک روز شاید گرگ ها آن را دریدند،
دل خوش به این اخبار نیمه متقنی که
هر روز چشمش را به در باید بدوزد
آن چشم های تیره اما روشنی که
شاید عزیزش را ببیند بار دیگر
حالا خبر آورده اند از برزنی که
انگار شاهد هم زبانش لکنتی داشت
دیدم خودم در جنگ تن تن تن، تنی که
هر قطعه اش یک گوشه بود اما نفس داشت
نبضش فقط می زد برای میهنی که
سحر قاضی زاده