بوده آنکس که فکر میکردم می شود در کنار آوردش
مثل سیاره ای که جامانده باز روی مدار آوردش
می شود با نگاه سرسری اش لحظه ای هم نشست و صحبت کرد
از ملاقات اتفاقی تا پای قول و قرار آوردش
می شود خلق دست هایش را مثل رفتار پیچکی نو کرد
رو به هرسو که دوست میدارم روی هر شاخه ٬ بار آوردش
گرچه یخ می زند نگاهش تا با نگاه کسی نگیرد گرم
در زمستان که منجمد شده است می شود در بهار آوردش
روز دیدار رفته آخر صف پشت روز قیامت ایستاده
کاش می شد گرفت دستش را به همین روزگار آوردش
وحیده احمدی