ویرگول
ورودثبت نام
محمد صالح خوب
محمد صالح خوب
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

دلنوشته غمگین شب / محمد صالح خوب

گاهی حس میکنم نفس هایم مامور شده اند تا آغوش مرگ را نزدیک و نزدیک تر کنند. سوزش زخم های سرنوشت لحظه به لحظه زندگی ام را فرا گرفته

غروب هایی ک با چشمان خسته ام بر دفتر خاطراتم نقش می‌بندد و صبح هایی ک رگ های بدنم قبول دارش نیستند.

گاهی حس میکنم تاریکی شب را به نام من سروده اند، سردی شب های زمستانی خاطراتم را متلاطم می‌کند.





صالح خوبدلنوشتهمستر گود
روزگار کاغذ خود را من فرض کرد، قلمی از جنس آهن، جوهری از جنس آتش،، هرچه را میخواست بر من روا کرد...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید