و نگاه سرد و تکراری ، که چه دنیای پوچ و بی باری
به کدام گناه میدهم تاوان ؟ ، به همین گناه بی کاری ؟
من که سال ها جنگیدم ، به امید روز بی زاری
ولی امروز بر جهان دیدم ، که شدم غرقه بیماری
و که میداند این دل ، که چه میکشد ز بیداری
که ترحم نیاز شد بر این ، دل بی قرار ، مقداری
رسم دنیا این است صامد ، که اگر دل داری ، فکر در سر داری
بی گمان هیچ زمان نشوی قهاری
صامد