محمد صالح خوب
محمد صالح خوب
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

صامد ( شعر نگاه سرد)


و نگاه سرد و تکراری ، که چه دنیای پوچ و بی باری
به کدام گناه میدهم تاوان ؟ ، به همین گناه بی کاری ؟
من که سال ها جنگیدم ، به امید روز بی زاری
ولی امروز بر جهان دیدم ، که شدم غرقه بیماری
و که میداند این دل ، که چه میکشد ز بیداری
که ترحم نیاز شد بر این ، دل بی قرار ، مقداری
رسم دنیا این است صامد ، که اگر دل داری ، فکر در سر داری
بی گمان هیچ زمان نشوی قهاری


صامد

صالح خوبصامدمستر گود
روزگار کاغذ خود را من فرض کرد، قلمی از جنس آهن، جوهری از جنس آتش،، هرچه را میخواست بر من روا کرد...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید