ویرگول
ورودثبت نام
‌‌Shaghayegh Azami
‌‌Shaghayegh Azamiمترجم ادبی | فعال و ریسرچر حوزه کریپتو | علاقه‌مند به هنر و ادبیات
‌‌Shaghayegh Azami
‌‌Shaghayegh Azami
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

کتابی که در زمان درستی خواندم!

جمعه را گذاشتم برای خودکشی - پیمان هوشمندزاده
جمعه را گذاشتم برای خودکشی - پیمان هوشمندزاده

درست مثل یک جمعه‌ی کسل‌کننده، به رنگ زرد کم‌عمق و کدری ته شیشه‌ی خیارشوری که دیگر خیارشوری هم توش نیست.

کتاب «جمعه را گذاشتم برای خودکشی» نوشته‌ی پیمان هوشمندزاده را خواندم و توی خیلی از روایت‌ها خودم را دیدم، شاید ده سال پیرتر، در شمایل مردی میانسال که فقط غرولند می‌کند و نه زندگی حوصله‌ی او را دارد و نه او نای چانه‌زدن با زندگی را…شاید هم داشتم روایت کوتاه و تندی از لحظه‌های زندگیِ داییِ عاشق‌پیشه و «تَرکِ خانواده»کرده‌ام را می‌خواندم که توی روزمرگی و بی‌حوصلگی گیر کرده. 

نویسنده زیاد دنبال قصه‌پردازی و ماجراهای پیچیده نیست؛ بیشتر می‌خواسته حس و حال یک آدم خسته و دلزده از دنیا را نشان بدهد. انگار بخواهد سناریوی ماجرای زندگی خودش را بنویسد و وقت زیادی هم بهش نداده باشند… با عجله نوشته و از مشاهدات پررنگش گفته….اما خیلی چیزها را جا انداخته.

یک جاهایی انگار وسط حرف خودش می‌پرید. می‌توانستم بفهمم انبوه فکرها و تصویرها موقع نگارش این کتاب چطور دست از سرش برنداشته و بهش هجوم آورده بودند که انگار وقت نکرده بود همه چیز را سر جای درستش قرار بدهد، کلمات را مزه‌مزه کند، موقع جویدن خوب بشمارد و آرام قورت بدهد. یک جاهایی رودل کردم از قدرت توصیف‌ها و یک جاهایی نفهمیدم چه شد که رسیدم به آخر روایتش. برای من همان تصویری بود که می‌شود از یک داییِ مجرد عاشق‌پیشه داشت! کسی که سال‌ها پیش دل به کسی باخته و جایی قلبش را جا گذاشته و دیگر نتوانسته برگردد و محتویات قلبش را از کف آسفالت جمع کند. کلماتش هم یک جاهایی مثل قلبش، لِه و لورده، کف آسفالت رها شده بودند. 

زبان کتاب ساده و روان است. جمله‌ها ضربتی‌اند و پر از طنز تلخ. همین باعث می‌شود خواندنش راحت باشد، ولی در عین حال یک حس سنگینی و پوچی زیر متن در جریان بود. برای من جذابیت روایت‌ها همین توصیف‌های دقیق و کوتاه و به‌جا بود؛ جوری که انگار داری صحنه‌ها را جلوی چشم خودت می‌بینی.

از نظر فرم، کتاب بیشتر شبیه به یک مجموعه یادداشت به نظر می‌آید. خبری از شخصیت‌های ساخته و پرداخته‌شده برای داستان نیست و راوی را می‌بینیم وسط داستان‌های بریده‌بریده و بی‌ربط به هم. همین ویژگی می‌تواند برای بعضی‌ها جذاب باشد، چون سریع و بی‌وقفه جلو می‌رود، و برای بعضی دیگر خسته‌کننده، چون قصه‌ی مشخص و شخصیت‌پردازی عمیقی ندارد. اما خب این سؤال هم مطرح است که آیا جستار باید همینطور باشد یا نه. 

با این حال، با ظرافت و رک و بی‌پرده، حال‌وهوای آدمی را نشان می‌دهد که بین فرسودگی و بی‌معنایی دست‌وپا می‌زند… آدمی که شبیهش را اطرافمان پیدا می‌کنیم. هیچ چیزی را بَزَک نمی‌کند، احتمالا به بازخوانی هم اعتقادی نداشته یا شاید حوصله‌اش را ندارد…همه چیز را همانطوری جلوی چشم خواننده می‌گذارد.

«جمعه را گذاشتم برای خودکشی» بیشتر از اینکه بخواهد قصه تعریف کند، حس رکود و بیهودگی را با چاشنی طنز تلخ اختصاصی نویسنده به خوردمان می‌دهد. اما یک ویژگی جذاب دارد که نباید فراموش کرد؛ فقط یک عکاس ریزبین می‌توانست اینقدر دقیق آدم‌ها و اتفاق‌ها را ببیند و برایمان توصیف کند.

زندگیطنز تلخعکاسیجستار
۱۴
۲
‌‌Shaghayegh Azami
‌‌Shaghayegh Azami
مترجم ادبی | فعال و ریسرچر حوزه کریپتو | علاقه‌مند به هنر و ادبیات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید