رها آزاده
رها آزاده
خواندن ۸ دقیقه·۲ سال پیش

تشنه‌ی جرعه ای یقینم


مسعود دیانی نوشته است که: «خواب را بر چشمانمان حرام کرده‌ایم! زحمت بیداری در نیمهٔ شب را به زور هزار و یک حیله بر خودمان هموار کرده‌ایم! شلوغی جمعیت! ساعت‌ها نشستن روی پا‌ها و درد مفاصل! خواندن دعا‌ها و کتاب‌هایی که سال تا ماه حوصله‌مان نمی‌کشد و موقع خواندنشان هی انگشتمان را لای وجودصفحهٔ اخر می‌گذاریم تا شمارش معکوس صفحات را داشته باشیم که کی تمام می‌شود پس!؟ اما با همهٔ این اوصاف آمده‌ایم! نه خودمان که حتی که کودکانمان را هم از بستر جدا کرده‌ایم، به زور بیدارشان نگاه داشته‌ایم و به بهانه‌های شیرین و ترانه‌های رنگین به مسجدشان کشانده‌ایم! چه اتفاقی افتاده آخر!؟ عارف شده‌ایم!؟ عاشق شده‌ایم!؟ عابد شده‌ایم!؟ زاهد شده‌ایم!؟ هان! چه شده که این همه سختی را بر جان خریده‌ایم!؟ هان!
راستش را بخواهید خواب شیرین شبانه را‌‌ رها کرده‌ایم چون خوابمان نمی‌برد! خوابمان نمی‌برد چون می‌ترسیم! آری! می‌ترسیم! ترس! ترس! می‌ترسیم!»

ترس... منِ ترسو را بگو، که بیست و یکمِ رمضان امسال را خواب ماندم و چه ها که بر من نگذشت بابت این ناکامی... نمی‌گویم از اینکه چیزی گیرم نیاید می‌ترسیدم، نه! در واقع احساس گناه تا خرخره ام را گرفته بود که «ای داد بر من، در شب قدر، شبی به این مهمی کدام آدمی را دیده‌ای که خواب بماند؟ تو وظیفه داری بیدار بمانی. چرا و برای چه؟ نمی‌دانم! اما در اینکه وظیفه‌ی توست. شکی نیست. مگر نه اینکه مسلمانی؟» و قص علی هذا...
دلم به حال خودم می‌سوزد. گمان کنم تا ابد و الدهر هم اگر تلاش کنم، باز هم نخواهم فهمید که کدام حق است و کدام باطل. منِ بیچاره‌ی ناآگاه چه می‌فهمم از دین خدا؟ مگر نه اینکه خود را با «درس می‌خوانم و به وسیله‌ی آن به دین خدمت می‌کنم» سرگرم کرده ام؟ مگر نه اینکه سودای دین در سر دارم؟ منِ بیچاره چه می‌توانم بکنم برای اسلام وقتی که هیچ نمی‌دانم دین چیست؟ اسلام چیست؟
منِ ناآگاه در خطر ابتلای به دنباله روی هم به سر می‌برم و هرگاه هر متن و هر چیز جدید و قدیمی که می‌خوانم یا می‌فهمم، باید خود را مجاب کنم که زود باور نباشد و تعقل کند؛ اما مگر تعقل بدون آگاهی می‌شود؟ آدم باید یک میزانی بداند که حداقل چارچوب فکری برای خودش داشته باشد؛ ارزش و ضد ارزش را بشناسد. بداند دینش چه می‌گوید و چه اصولی تعیین کرده است. ای کاش بفهمم من چه می‌توانم بکنم در این دورانی که علم چون اقیانوسی عمیق است و من، حتی یک استکان از آن را هم ندارم!
شب قدر که همه چیز نیست، کل دین موضوع بحثم است. مثال بزنم؟ می‌گویند ارتباط با نامحرم در حد ضرورت باشد. خیلی خوب، درست می‌گویند. امتحان کرده ام، فهمیدم ام که درست می‌گویند؛ اگر این چنین نباشد کار خراب می‌شود؛ اما می‌شود بگویید ضرورت چیست و چه کسی آن را تعیین می‌کند؟ که ناتوانم از تشخیصش! هر آدمی اصول رفتاری خاص خودش را دارد؛ من نیز همینطور. اما احساس گناه دارم از اینکه به اصول خودم پایبند باشم. شاید از ضعیف الایمان بودنم باشد اما در نظرم حرف اسلام و مسلمان دو چیز جداست. آن ارتباط در حد ضرورتی که بعضی از مسلمانان می‌گویند خیلی حداقلی است در حالی که برخورد من با اتفاقات از این سبکِ حداقلی بودن اصولاً پیروی نمی‌کند.
یا مثلاً در مورد راهپیمایی های مختلف، این درگیری را دارم که حق چیست و باطل چیست؟ وظیفه‌ی من چیست؟ باید شرکت کنم؟ و نکته‌ی اصلی آنجاست که از خود می‌پرسم «اگر شرکت نکنم چه می‌شود؟ در آتش گناهانم خوانم سوخت؟»
نمی‌خواهم سرپیچی کنم از آنچه درست است، اما یا نفسم زورش می‌چربد یا شیطان؛ که مدام به منِ سرگردان احساسِ ناحقی القا می‌کند. من اگر برای راهپیمایی ها سر رفتن و نرفتن مردد‌م علتش این است که یقین ندارم از حق بودن راهپیمایی! و این عدم یقین یحتمل القای شیطان باشد؛ چرا که هربار دلایل منطقی حق یا باطل بودن هر مسئله ای را به خودم یادآوری می‌کنم اما باز روز از نو و روزی از نو. نمی‌دانم نظر اسلام چیست! و وقتی می‌فهمم هم نمی‌توانم قبول کنم که این نظر اسلام است... نکند نکند ها بیچاره ام کرده اند. احساس می‌کنم آنقدر دامنه‌ی حقیقت وسیع است که هرکاری بکنم هم نمی‌توانم احاطه پیدا کنم به حق.

_________
این متن را هم بخوانید:

همیشه ارزش شب قدر را به نزول قرآن می‌دانستم اما یک شب قدر حرفهایی را از یک استاد یاد گرفتم که همه چیز را در ذهنم به هم ریخت.
سوره قدر را تفسیر میکرد. میگفت: «آیا نزول قرآن شب قدر را شب قدر کرده؟ یا اینکه شب قدر شب قدر بوده و قرآن در آن نازل شده است؟ مثل کسی که ازدواج خود را که یک کار مهمی است در یک وقت با برکتی قرار میدهد. نزول قرآن یک کار مهم و بزرگی است اما در شب قدر اتفاق افتاده…
انا انزلناه فی لیلة القدر؛ یعنی اول، شب، شبِ قدر بوده و بعد قرآن در آن نازل شده. دلیل بهتر آیات بعدی است که شروع می‌کند به توضیح چیستی شب قدر:لَیلةُ القَدرِ خَیر مِن ألفِ شهر
تَنَزَّلُ الملائکةُ و الرّوحُ فیها بِإذنِ ربِّهم مِن کُلِّ أمر
سَلام هی حتّی مطلعِ الفَجر

«انزلناه» فعل ماضی است یعنی نازل کردیم و تمام شد. اما در معرفی شب قدر میفرماید «تَنَزَّلُ» که فعل مضارع است. یعنی هنوز نازل میکنیم. یک عملی در این شب هر سال تکرار میشود و در توضیح عظمت این شب این عمل را بیان میکنند.»


یادم هست این حرفها بدجوری مرا گیج کرده بود. این استاد چه میخواست بگوید؟ جلسه سکوت محض بود و من یقین داشتم همه میخواستند بیشتر بشنوند. اما استاد آرام ولی محکم ادامه می‌داد:

« «الملائکه» یعنی «همه‌ی ملائکه» این الف و لام در زبان عربی معنای «همه» میدهد. «الروح» که (برخی معتقدند) همان رئیس ملائکه است. در آن شب، همه اینها متوجه زمین اند و فرود می‌آیند.
چه واقعه ای رخ میدهد؟ چه شده که همه‌ی دارودسته خدا در صحنه عالم متوجه زمین اند؟!
هر سال؟ همه؟ از تمام آسمانها؟ به سوی زمین؟

یعنی هر خبری هست اینجاست و در عوالم بالا خبری نیست!

سوال اینجاست که اینها کجا نازل میشوند؟ به کجا فرود می آیند؟
برای پاسخ خوب است اول بپرسیم اینها برای چه میآیند؟
«مِن کُلِّ أمر»
یعنی چه؟
یعنی برای تصمیم گیری برای همه چیز. این امر امر تکوینی است. یعنی هر موجودی. از این جا باید فهمید کجا می‌آیند.»

حرفها علمی بود اما برای من مثل یک رمان شیرین و دلکش بود که دوست داشتم زودتر آخرش را بفهمم. با این تفاوت که این بار قضیه فرق میکرد قرار بود تکلیف مهمترین شبهای زندگی ام را تعیین کنم. باید میفهمیدم کجا باید بروم و چه باید بکنم؟ منتظر بودم و باز استاد با آرامش معنی داری پیش میرفت:
«مِن کُلِّ أمر»
«امر» چیست؟
این امر دو جای دیگر در قرآن آمده: یکی «إنما أمرهُ اذا أرادَ شیئاً أن یَقولَ لهُ کُن فیکون» و دیگری «أئمة یَهدونَ بأمرِنا»
علامه طباطبایی از اولین آیه این را استفاده می‌کند که معنای این «امر» هر شیئی است که وجود داشته باشد. امر تکوینی. و از آن استفاده می‌کند که آیه «ائمة یهدون بامرنا» فضل امامت را بیان میکند؛ یعنی وجه تمایز ائمه را نشان می‌دهد که آنها هدایت تکوینی می‌کنند همه موجودات عالم را.
و در شب قدر تکلیف کل امر است که مشخص میشود...
کم کم رنگ صورت استاد عوض میشد انگار موقع نتیجه گیری بود. استاد ادامه داد:
عزیزان! آن رئیس حقیقی و ذاتی عالم آن خدای لا یزال همه را به سراغ فرمانده زمینی و خلیفه خود می‌فرستد. همه متوجه ولی عصر ارواحنا فداه هستند! اوست که قرار است همه تصمیمات منجز و معلق عالم یعنی قضا و قدر به دستش برسد و از مجرای او جاری شود. شب، شب اوست.
یعنی رفیق من! اگر تا به صبح مناجات کنی و قرآن سر بگیری اما از او غافل باشی بیراهه می‌روی.
هیچ عملی بدون فریاد درونی «یا صاحب الزمان» فایده ای ندارد. بقیه همه بیراهه رفتن است.
بعد با بیانی طعنه آمیز گفت: همه می آیند پایین تو میخواهی تنها بروی بالا؟!

حقیقت دین، معرفت امام است؛ معرفت امام و حجت خدا. شب قدر شب تجلی خلافت خلیفة الله است. خلافت او در این شب تجلی می‌کند. تمام گردانندگان عالم هستی «مِن کُلِّ أمر» بر او نازل میشوند.
نکند همه عالم از دیو و دد تا فرشته و جبرئیل متوجه او باشند و من و تو متوجه جای دیگر!

یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشیم
شاید   که   نگاهی   کند   آگاه  نباشیم

اللّهمَّ عَجِّل لِولیِّکَ الفَرَج
_________

نمی‌دانم درست است یا نه. یکی از ترس هایم این است که چیزی را نشر دهم و بعد بفهمم غلط است. ما همیشه مو بینیم اما آگاهان و دانایان پیچش مو! و بسیار پیش آمده که میان این متونِ به دیدِ من حق، باطل هم بوده باشد. خدا رحم کند بر من و همه‌مان. خلاصه که دعا کنید برایم که بسیار محتاجم.

پی نوشت: آفت دیگری که نگرانش هستم راحت شدن خیال کسانی که در شرایط من هستن به خاطر پیدا کردن یک آدم با دغدغه های مشابه است؛ اینطور که پیش خود بگویند درست است که اوضاعم خراب است اما باز جای شکرش باقیست که یک نفر دیگر هم اوضاعش همین است. باید از سیاه چاله ی شک بیرون آمد.




احساس گناهتفکرشب قدردین
از درون
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید