«تنها نکته مهم چیزی بود که پیتر آن را «آموسفر» مینامید. اگر آدم به محیطی کاملا متفاوت میرفت که اول بار در آنجا مشاهده شده بود، میتوانست باهوشترین کارآگاهان روی زمین را هم گول بزند. همیشه عادت داشت داستانی تعریف کند که چطور خودش یک بار کت سیاهی قرض کرد و به کلیسا رفت و کتاب دعایش را با همان ماموری تقسیم کرد که دنبال پیتر میگشت! اگر آن مرد پیتر را قبلا با سر و وضعی آراسته دیده بود، حالا هم میتوانست تشخیصش بدهد؛ اما او پیتر را قبلا فقط وقتی دیده بود که مشغول خاموش کردن چراغهای یک رستوران با هفتتیرش بود!»
خرید کتاب از راههای زیر: