«این میل سیری ناپذیر بابام به شیرینی یک الگوی رفتاری برای او محسوب میشود و با توجه به این الگو میشود در هر لحظه متوجه احساس درونی بابام شد. رولت شکلاتی یعنی بابام خسته است. بیسکویت روکشدار شکلاتی انتخاب بدون بروبرگرد او برای وقت خوشحالی است. کیک بستنی؟ وقت جشن گرفتن است. کیک زنجبیلی فقط یک معنی میدهد؛ بابا ناراحت است. کیک مغزدار برای زمانی است که او در مورد مهمترین سوالات زندگیاش فکر میکند؛ سوالات ارباب آسمانی ناشناختهای.»
«_قول بده از تواناییهات تو مسیر درست استفاده کنی.
این هشداری است که او موقع انجام بیشتر کارها به من میدهد؛ یادآوری اینکه باهوشترین آدمها میتوانند احمقانهترین تصمیمها را بگیرند.»
«آرون میگوید: من همیشه عاشق «سیبهای طلایی» بودم. و چشمهایش شهلا میشوند، انگار که غرق در رویایی باشد. من منتظر توضیح بیشتری از سمت او هستم، اما تنها چیزی که نصیبم میشود نگاهی از سر تعجب زیاد است.
_تو نمیدونی سیبهای طلایی چیه!
_خیلی دوست دارم دست از این سیبهای طلایی گفتنت برداری. و ادامه میدهم: اسمش یه جوریه که انگار مامانبزرگم داره برای خوردن اونها بهم اصرار میکنه.»
«من هم ترسیدهام. من از همان لحظهی اولی که وارد «رِیوِیبروک» شدیم، ترسیده بودم. من بعد از هر جابهجایی ترسیده بودم. من ترسیده بودم که نفهمم ناهارم را باید کجا بخورم و چه لباسی باید بپوشم. من از گفتن حرفهای احمقانه ترسیده بودم، از خندیدن در وقت غلط و نخندیدن در وقت درست ترسیده بودم.»
«شاید دو تا بچه با یک پشته از خرتوپرتهای گمشده همدیگر را کامل نمیکنند؛ یک ماشین بی عیب و نقص باید همهی قطعاتش کامل باشد. شاید آنها فقط همدیگر را خالی میکنند.»
خرید کتاب از راههای زیر: