داستانهای «فاختههای ناصره» روایاتی جداگانه اما در عین حال پیوسته از درون تاریخ و از زمان خلافت عباسیان و در نهایت بخش کوچکی از زندگی عیسی مسیح علیهالسلام هستند. روایاتی که بهم میپیوندند تا پاسخگوی چند سوال اساسی نوجوان و جوان امروز دربارهی چگونگی زندگی آخرین معصوم باشند.
ناهید رحیمی متولد ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۴ در نجفآباد اصفهان است. او مدرک کارشناسی ریاضی کاربردی دارد. شروع فعالیت رحیمی در حوزهی ادبیات از سال ۸۲ بوده است. در این سال رتبهی ممتاز کشوری در مسابقهی بزرگ تالیف کتاب نماز را بهدست آورد و سپس از سال ۸۴ با نشریات سراسری کودک و نوجوان کشور مانند سلام بچهها، انتظار نوجوان، دوست، باران، کوپه، سه یک سه، ساعت صفر و … همکاری دارد.
زندانبان سرش را هرلحظه به نردهها نزدیکتر میکرد:
«همیشه برایم عجیب بود که چرا چند تن از بزرگان علویان بغداد از طرفداران شما هستند نه از دشمنان شما! به نظر خودتان عجیب نیست؟ شما تا یک سال پیش در دستگاه حکومت عباسی که دشمن قسمخوردهٔ آل علی (ع) و شیعیان علی (ع) است کار میکردید و نفوذ داشتید، اما ریشسفیدان علویان شما را دوست دارند! و خدا میداند چند نفر دیگر هم غیر از آنها برای شما حرمت قائلاند!»
پیرمرد دوباره به جوان نگاه کرد و اینبار لبخند کمرنگی بر لبهایش نقش بست. پرسید:
«نامت چیست پسرجان؟»
جوان سرش را از بین نردهها عقب برد. اخمی کرد و با جدیّت جواب داد:
«نامم… عبدالله…»
پیرمرد نگاهش را از عبدالله گرفت. کاسهٔ آب و ظرف نان را به کناری گذاشت و به دیوار سلول تاریک و سیاهرنگش تکیه داد:
«تو جوان خوبی هستی. عاقبتت به خیر شود؛ اما کمی خامی که اینجا و اینطور بیپروا حرف میزنی. مراقب خودت باش.»
عبدالله که بالاخره توانسته بود بعد از چند روز پر حرفی، زندانی پیر و ساکتش را به حرف آورد، با تعجّب و اشتیاق نگاهش را به او دوخت:
«از کجا میدانید که من آدم خوبی هستم؟ آنهم در این زندان سیاه و تاریک که جز شر و بدی از آن نمیبارد.»
نسخهی کاغذی از فروشگاه سایت نشر صاد
نسخهی الکترونیکی از طاقچه